هیونگ بعد یونگی عصبی شد و با چوب کلفتش افتاد رو سر کله تخمیه زدش همین طوری که میزدیم و میخوردیم پلیسا اومدن و گرفتنشون...
جیمین با هیجان بیشتری اضافه کرد:
-بعــــــد یونگی با دیدن پلیسا بازم ولش نکرد و تو تصمیم انی گرفت شلوار و شورت مرتیکه رو اورد پاییننن بعددد با صدای بمش گفت(صداشو شبیه یونگی کرد و ادامه داد) اوخی بیبی زردالو زالوزاده سرخ شدی؟؟ هیجان زده شدی نه؟؟ شغل مامانت و دوس داری؟؟هوسوک با شنیدن تقلید صدای جیمین خندید ولی بیحال بود خندش...
-پس جیمی کوچولو ددی مود شوگولی رو دیده و هیجان زده شده که اینطوری با اشتیاق فقط درمورد پارت یونگی فقط گفتی؟
-بقیه چی؟ حالشون خوبه؟ تو زدن کمکتون کردن؟جیمین با صورت سرخ از پشت تلفن سرشو تکون داد ولی یادم افتاد هوسوک نمیبینه:
-اره هوسوکی هممون خوبیم و الان تو هتل مستقر شدیم و استراحت میکنیم یادم رفت بپرسم تو چطوری؟ گوشیت هنوز درست نشده از دکل بیرون تماس گرفتی؟هوسوک دستش و گذاشت روی چشاش تا نور کمتری برخورد کنه بهشون.
-هنوز درست نشده جیمی میگن یکم طول میکشه.
-باشه پس هوسوکی، هیونگ یونگی صدام میکنه من برم بعدا بازم حرف میزنیم، باشه؟
-باشه جیمین به اون پنج تا کاماندو هم سلام برسون.بعد خدافظی با جیمین گوشی رو سر جاش گذاشت و سرشو به بدنه دکل تکیه داد، چند روز بود درست نخوابیده بودش و گند زده بود به بدنش.
بخاطر بیخوابیش میگرنش عود کرده بود و بخاطر غذا نخوردنش معده دردش بیشتر شده بود.
درحدی درداش بهم دیگه پیچیده بودن که سردرگم مونده بود.دعا دعا میکرد حالش قبل اومدن پسرا بهتر بشه، چون حتما گیر سپیچ میشدن با دیدن این هوسوک...
هوسوکی که از بوی سیگار یونگی همیشه اخم و تخم میکرد بدنش بوی سیگار میداد، هوسوکی که همیشه خوابش مهم بود انقد نخوابیده بودش که زیر چشماش گود شده بود در حدی که از میزد نفت درمیومد...
هوسوکی که عاشق غذا بودش الان فقط تو تنش کافئین قهوه جریان داشت..حوصله نداشت توضیح بده، قبلنا که هر روز هفته پیش هم بودن خیلی به خودش میرسید تا پسرا نفهمن ولی الان که نیستن راحت تر شده.
کلاه هودیشو سرش کرد و به ساختمون روبهروش نگا کرد.
(دکتر لی جی هون متخصص روانشناسی)با نفس عمیق وارد ساختمون شد به طبقه مورد نظر رفت.
خرم تو دفتر پرواز نمیکرد، به ساعتش نگا کرد.
1:30 درست سر تایمی که گفته بودن رسیده بودش.به ان تایم بودنش لبخندی زد، به سمت منشی رفت.
-ببخشید برای این ساعت به من تایم مشاور داده بودین با دکتر لی جی هون.منشی با لبخندی که مصنوعی بودنش کاملا معلوم بود جواب هوسوک و داد:
-بله بفرمایید بنشینید بعد بیمار داخل نوبت شماس.هوسوک روی مبلی که پشتش به در بود نشست و چشاش و روی هم گذاشت تا استرس و مغزشو به ارامش دعوت بکنه.
با باز شدن در و صدای قدم هایی که به سمت منشی میرفت، خواست پاشه که صدای بیمار داخل اتاق بلند شد.
-خانم دکتر گفتن برای هفته بعد همین ساعت برام وقت بدین.میدونین وقتی یکی بخشی از طیف نشری زندگیتون باشن یه نشونه کوچیک هم ببینی تموم خاطرات توی ذهنتون مرور میشن، این مرور انقد تند و سریع انجام میشه که سرتون گیج میره و نفساتون کند میشه..
هوسوک...هوسوک تو داغون ترین زمان خودش بود، شنیدن صدای کسی که باعث یکی از تروماهای بزرگ زندگیت تو رو درجا زمین میزنه.
داشت به خودش تلقین میکرد که اون نیس ولی صداش.. حتی فراموشیم بگیره صداش فراموش نمیشد.
-اقای جانگ، اقای جانگبا شنیدن صدای منشی یکهای خورد و به خودش اومد
-بله؟
-نوبت شماس بفرمایید داخلسری تکون داد و با پاهایی که میلرزیدن و جونی نداشتن، دستایی از سرد بودن روبه بی حسی بودن، تنی که اندازه وزنه500 کیلویی بود، شش هایی که هوایی رد و بدل نمیکردن به سمت اتاق رفت.
تقه ای به در داد و با شنیدن صدای بله دکتر وارد اتاق شد.
با دیدن چهره دکتر شوکه نگاه کرد...
-تو؟؟
-انتظار نداشتم اینجا ببینمت پسر تو بار.. بشین منتظر چی هستی؟هوسوک رو به موت به سختی خودشو رو مبل انداخت.
-دکتر یه چند دقیقه فرصتم بده بعدا احوال پرسی بکن.جی هون با دیدن اوضاع اشفته بیمار جدیدش سکوت اختیار
کرد و از طرفی خوشحال بود که اینجا دیده بودشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لی جو هون دکتر هوسوکیمون
واتپد پدصگ اکانتمو بالا نمیاورد o(╥﹏╥)o
YOU ARE READING
Are you kidding me?
Humorهفت پسر نرمال کرهای در یک داستان کاملا نرمال یک فیک و فیکچت عادی با کاپلهایی عادی شیپ:یونمین(ورس) فرعی:ویکوک(ورس)نامجین(ورس) تمامی شیپ ها تو این فیک چت ورسن واگه از (مینیون، کوکوی،جیننام) خوشتون نمیاد این فیکچت شاید براتون خوشایند نباشه ژانرش...