بچه هفت ساله

190 35 22
                                    

-اگه میخوای از مسئله تو ذهنت بگذری باید چند تا نفس عمیق بکشی و به یاد بیاری زمانی که ازش تونستی بگذری چقد لبخند اورد رو لبت.
به ارومی گفت و به ریکشن بیمارش نگاه کرد.

هوسوک بدون اینکه متوجه بشه گفته های دکترشو انجام داد، چند نفس عمیق کشید

و به یاد اورد وقتی یونگی تو اون دوران خراب پیداش کرد چقدر کمک کرد تا بهتر بشه، به یاد اورد تو اون دوران تنها نبود، به یاد اورد یونگی بی حوصله چقدر با ارامش و سرشار از حوصله قدم به قدم کنارش بود، به یاد اورد روزی که از اون اتفاق بیرون اومد چقد یونگی خوشحال شد و باهاش جشنم گرفت حتی.

با به یاد اوردن اون روزا لبخندی که قطعا از ته دلش بود روی لباش نشست.

جی هون با دیدن لبخند بیمارش نیشخندی به خودش زد و با خودش فکر کرد (-چه حرف گوش کنه، اگه اینطوری باشه کارمون راحت)

-خوب میتونیم جلسه رو شروع کنیم؟ جناب...؟
-هوسوک، جانگ هوسوک هستم دکتر.

هوسوک چندتا نفس عمیق دیگه‌ای کشید و با مسلط شدن به خودش به پشتی مبل تکیه کرد.
-خوب اقای جانگ از دیدار مجددمون خوشحالم و منم که میشناسی لی جی هون هستم و تو میتونی جی هون صدام کنی، حس میکنم اینطوری از چارچوب بیمار دکتری میایم بیرون و راحت تر میتونیم حرف بزنیم، نه؟

هوسوک با چشمای خستش به دکترنگاه کرد:
-باشه جی هون توعم هوسوک صدام بکنم.
جی هون با چشای براق ادامه داد:
-خوب هوسوکی به چه دلیل اومدی اینجا؟

هوسوک پرونده ای که دکتر قبلیش بهش داده بود رو روی میز گذاشت:
-قبل شما دکتر داشتم که به دلیل افسردگی که در نوجوانی تجربه کرده بودم میرفتم ولی خوب تا اواخر سن ۲٠سالگیم دچارش بودم و با موفقیت تمومش کردم اما انگاری دوباره برگشته..

نفسی تازه کرد:-و از اونجایی که دکترم داره مهاجرت میکنن من و به شما معرفی کردن و گفتن از بهترین شاگردای ایشون بودین.

جی هون نگاهی به پرونده انداخت:
-پس تو یکبار این حسا رو تجربه کردی و دوباره برگشته...(مکثی کرد) در طول درمان قرصیم مصرف کردی؟
-نه مصرف نکردم

جی هون با تعجب نگاش کرد... چطوری میتونست اون افسردگی رو بدون قرص تموم کنه؟

هوسوک با دیدن چهره برق گرفته دکی خنده کوتاهی کرد و جواب سوال نگفتشو گفت:
-اره دکی مصرف نکردم چون یه نفر رو کنارم داشتم که با دیدن قرصا عصبی شد و دکتر رو به بیمار، بیمار رو به منشی قاطی کرد و همونجا جلو چش دکتر انداختش تو اشغالی.

جی هون با شیطنت خودش گفت:- دوس دخترت بود هوسوکی؟

-دوس دختر کجا بود بابا، برادرم بود با اینکه از والدین یکی نیستیم ولی اون از برادرم بهم نزدیکتره.
یاد یونگی باعث لبخندش شد.

-پس دوستت بود، حالا چرا عصبی شدش؟ مگه قرصا چی بودن؟

هوسوک که بخاطر حرف زدنای خودمونی دکتر راحت تر شده بود رو مبل لم داد:
-والاه پدرگربه‌ای حتی نزاشت دستم به جعبش بخوره، تا جعبه رو دید قاطی کرد. انگاری این قرصا رو میشناخت و میدونست مصرفشون باعث اعتیاد بهشون میشه و ترکشون سخته برا همین دیدنشم برام ممنوع کرد.

-این قرصا رو از کجا میشناخت، خودش مصرف میکرد؟
اهی کشید:-هیچ وقت بهم نگفت هروقت پرسیدم گفت نمیگم تا احساس نکنی بخاطر تجربه ای که از این موضوع دارم ترحم میکنم بهت.

-عوو پس دوست باحالی داریا. هنوز دوستت؟
با چشای براق جواب دکتر رو داد:-اره بابا هنوز باهمیم مگه میشه جدا شد از دوست ۱۶ساله؟

جی هون لبخندی به این دوستی زد:
-خوب هوسوکی میخوای درمورد اون اتفاق حرف بزنیم؟
با به یاد اوردن اصل موضوع دوباره تنش پر شد از عرق سرد...

جی هون با دیدن چهره رنگ پریده و چشایی که دودو میزدن به خودش لعنت فرستاد و به چشم دید اصلا اماده نیس درموردش حرف بزنه.. از طرفی به این پسر زیادی کشش پیدا کرده بود و میخواست باهاش دوست بشه..
چه بهتر هم دوست میشد باهاش و هم درمانش میکرد.

از جاش بلند شد و به سمت هوسوک رفت روی مبل روبه روش نشست، دستای یخ کرده هوسوک و گرفت:
-هوسوکی دوست داری با من دوست بشی؟؟

هوسوک سرشو یه ضرب بلند کرد و چشای براق دکتر که شباهت زیادی به یونگی داشتن نگاه کرد.
-هــــا؟؟؟

-میگم میخوای با من دوست بشی؟؟ از اون دوستایی که باهم میرن کافه و سینما و جاهای دیگه..

این دکتر نبود وگرنه این لحن هیجان زده و مشتاق مخصوص یه بچه ۷ساله بودش..

تحت تاثیر هیجان جی هون سرشو تکون داد:
-چرا میخوای دوست بشیم؟

جی هون انگشت اشارشو روی قفسه سینه ی هوسوک گذاشت:
-چون حس میکنم دوست شدن با هوسوکی که اینجا نشسته و از تاریکی میترسه و دنبال یه نور کم سوعه خیلی خوب و قشنگه.

Are you kidding me?Where stories live. Discover now