part 11

167 24 6
                                    

_الو سلام خانم مین منم جونگ کوک...بله خوبم...فقط زنگ زدم که بگم نه من و نه خانواده‌م نمیتونن به مهمونی بیان...ته؟

آلفا با نگاه کردن به امگاش که روی مبل داشت قهوه شو می‌نوشید بهش فهموند که تمایل داره به مهمونی بره یا نه؟ که امگا با تکون دادن سرش به معنی نه آلفا رو از تصمیمش با خبر کرد

_خب اون میگه نه...ها؟ پس بقیه مهمون هاتون چی؟... باشه. خداحافظ

_چی شد؟

_گفت هفته آینده مهمونی رو میگیرن تا هایجین هم حضور داشته باشه

دختری که روی تخت بود و انگار تب بدنش پایین اومده بود و هنوز با برادر و خانوادش قهر بود رو به تهیونگ کرد و برادرش رو ایگنور کرد

_هی! تو چرا هنوزم داری با من اونطوری رفتار میکنی؟ مگه در حقت بدی کردم؟

دختر جواب برادرش رو نداد ولی در ازاش لقمه‌ای که ته براش گرفته بود رو توی دهنش جا داد که صدای خنده امگا اتاق رو پر کرد

_کیوت

_ته ته...تو هیچوقت به من نگفتی کیوت

_نگفتم؟ من هر روز دارم بهت میگم کیوت...ام.اما توی دلم

امگا با گفتن جمله آخر سرخ شد و بلند شد که با شتاب از اتاق خارج بشه اما آلفا با بغل گرفتنش بهش اجازه نداد تا دوباره فرار کنه

_این عادتو که وقتی خجالت میکشی فرار میکنی رو خیلی دوست دارم... اما داره خیلی دردسر ساز میشه. نه؟

امگا به سرعت سرشو توی گردن آلفا قایم کرد تا باهاش چشم تو چشم نشه و هایجین با دیدن اون صحنه آهی کشید و از تخت اومد پایین و به سمت در رفت تا از اون فضای چندش آور فاصله بگیره

_کجا؟

دختر آهی کشید و از اتاق خارج شد تا صحنه های چندش آور اون دو زوج رو نبینه کمی قدم زدن برای آرامش روانش هم عالی بود با رسیدن به آسانسور وارد اون جعبه کوچیک شد و کنار کلی آدم با دغدغه های مختلف که توی آسانسور بودن ایستاد و منتظر رسیدن آسانسور به سمت لابی موند

____________________

_ج.جنی!

_دویون...چیزی شده؟

دختر آلفا با تعجب پرسید و به دایونی که داخل دانشگاه اونو به عنوان امگایی که درون‌گرا بود میشناختن نگاه کرد

_خ.خب تو با هایجین خیلی صمیمی هستی... میشه ازت بپرسم اون کجاست؟

دختر آلفا که از کراش دوستش به روی امگای روبه‌روش خبر داشت تصمیم گرفت بهش جواب بده تا حداقل اون دونفر رو بهم برسونه

_هایجین توی بیمارستان بستری شده.

_چی؟

دویون با صدای نسبتا بلندی پرسید و اشک توی چشماش جمع شد اون قصدش این نبود که حال هایجین رو بد کنه اون فقط از حرف بقیه بچه ها فهمیده بود هایجین میخواد مسخرش کنه

sweet love Where stories live. Discover now