03 I miss him

101 10 8
                                    

تقریبا دو روزی میشد که برای پیدا کردن جیمین شهر رو شخم زده بودن
و اثری ازش نبود!
این موضوع تعادل روح و روان تهیونگ رو به هم ریخته بود

به عمارت پارک برگشت تا جویا بشه که آیا یوچان کاری از پیش برده یا خیر!

و مستقیما سراغ آقای رییس جمهور رفت

تهیونگ: خب... چیکار کردین؟
یوچان: تمام ارگانهای مهمو به صف کردم تا ردی ازش بگیرن الان هم دارن دوربینای جاده ای رو چک میکنن اما دیدن تمام فیلما طول میکشه

با عصبانیت زیاد برگشت و سمت در رفت. که یوچان وقتی غضبشو دید با نگرانی صداش زد

یوچان: تهیونگ! پیداش میکنم! آروم باش
تهیونگ: هیچکدومتون به هیچ دردی نمیخورین! عرضه ی هیچیو ندارین لعنتیا.

حتی نمیدونست چجوری از عمارت بیرون زد و چجوری با نهایت سرعت رانندگی کرد
قصد داشت پیش نامجون برگرده و ازش بخواد برنامه ی شوم توی سرش رو عملی کنن چون دیگه صبرش لبریز شده بود و این بیخبری رو نمیتونست تاب بیاره
توی این مدت کوتاهی که جیمین ناپدید شده بود اونقد مسیر عمارت پارک تا عمارت پسرا رو اومده بود که کلافه شده بود. بیقرار و عصبی بود و احساس میکرد کسی درکش نمیکنه
از نخوابیدن و غذا نخوردن بدنش کم توان شده بود اما هیچ اهمیتی به خودش نمیداد و تمرکزش فقط روی جیمین بود
جیمینی که هیچوقت با کسی کاری نداشت و شخصیتش آروم و بی آزار بود.
تهیونگ با این فکر که ممکنه جیمین بخاطر کارای خودش و یوچان گیر افتاده باشه دیوونه میشد.
****

جلوی عمارت رسیده بود و از ماشینش با عجله پیاده شد
داخل حیاط بود که گوشیش زنگ خورد
همونجا ایستاد که جواب بده
جونگکوک که برحسب اتفاق توی حیاط بود متوجه اومدنش شد
اما اهمیتی نمیداد و سرش به کار خودش بود
توله ی گرگش رو بیرون آورده بود و مشغول تعلیم دادنش بود تا رامش کنه و وجود تهیونگ براش کوچک‌ترین اهمیتی نداشت!
میخواست نگاهشو ازش بگیره و بهش کم محلی کنه که دید تهیونگ موقع حرف زدن با تلفنش داره تعادلشو از دست میده
هنوز دو دل بود که سمتش بره یا نه
ولی وقتی تهیونگ دستشو روی پیشونیش گذاشت و تلو تلو خورد کوک مطمئن شد که حالش خوب نیست
وولفی رو رها کرد و دوید

گوشیش از دستش افتاد و نتونست خودشو حفظ کنه
در حال افتادن بود که دستی دور کمرش حلقه شد و مانع زمین خوردنش شد
دست دیگش رو هم پشتش گذاشت

با اینکه تهیونگ چشماشو بسته بود و حالش خوب نبود ولی از اینکه جونگکوک کمکش میکرد ناراضی بود
با ساعدش روی سینه ی جونگکوک ضربه زد که بهش بفهمونه کمکش رو نمیخواد و اون که معنی کارشو فهمیده بود با جدیت جواب داد

جونگکوک: کاری نکن ولت کنم کیم! دارم بهت لطف میکنم
تهیونگ: کمک تورو نمیخوام!
جونگکوک: نسبت به ظاهرت وزن زیادی داری! خیلی سنگینی! همچین بدمم نمیاد دستمو شل کنم

AmnesiaNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ