02 Jimin Park

109 14 4
                                    

"در محل برگزاری رقابتهای بین دانشگاهی برنامه نویسان"

پارک جیمین رییس و صاحب شرکت GPC نظارت بر این رقابتها و امتیاز دادن به شرکت کنندگان رو عهده دار بود
قرار شده بود ده نفر برتر این مسابقات، در شرکتش استخدام بشن و برای هر نفر پروژه ای تعیین شده بود تا در تایم مشخص کارش رو تحویل بده.

هیئت تصمیم گیرنده به ریاست جیمین مقابل صندلی ها صف کشیده بودن و مدام به ساعتهاشون نگاه میکردن که دقایق پایانی رقابت رو نشون میداد.
سراسر سالن پر بود از صدای کیبوردهایی که زیر انگشتان ماهر دانشجوها بی وقفه به صدا در میومد تا شانس خودشون رو برای پیروزی در این نبرد محک بزنن
تمرکزِ توأم شده با اضطراب اینکه توی تایم باقی مونده کارشون به اتمام نرسه در چهره ها موج میزد و جیمین نگاهش رو به نوبت روی صورتهاشون میگردوند و توی ذهنش حدس میزد که اون نوابغی که قراره توی شرکتش کار کنن چه کسایی هستن.

اکثر شرکت کننده ها کم کم دست کشیدن و منتظر پایان یافتن زمان شدن.
داورها پچ پچ رو شروع کردن که بیانگر اتمام وقت بود.

-خانم ها و آقایان! تایم مسابقه به پایان رسید!

بعد از شنیدنش بعضی ها خوشنود به نظر میرسیدن و در مقابل صدای اعتراض برخی بلند شد و درخواست زمان بیشتری میکردن.
برای ساکت کردنشون جیمین میکروفون مقابلش که روی میز بود رو روشن کرد

جیمین: دوستان منم مایلم که بهتون تایم بیشتری بدیم ولی این مسابقه در سطح کشوری برگزار شده و تمام سالنهای این دانشگاه پر از آدمایی مثل شماس. منصفانه نیست که به تعداد معدودی زمان بیشتر اختصاص پیدا کنه پس لطفا راضی باشین.

با اینکه هنوز چهره های برخی در هم کشیده بود ولی سکوت اختیار کردن.

از جاش بلند شد و به عنوان حرف آخر نکاتی اضافه کرد

جیمین: نتیجه ی رقابت تا هفته ی آینده مشخص خواهد شد و بهتون توی سایت شرکتمون اعلامش میکنیم. اطلاعات تکمیلی توسط همکارانم بیان میشه.
پس فعلا از حضورتون مرخص میشم. موفق باشین.

از سالن خارج شد و به حیاط دانشگاه رسید
خبرنگارا از شبکه های مختلف و روزنامه نگارای سرشناس کشور همگی به انتظار ایستاده بودن تا با پسر رییس جمهور که امروز اتفاق مهمی رو رقم زده بود مصاحبه ای هرچند کوتاه داشته باشن.
فلش دوربین ها پارک جیمین رو در مرکزیت قرار داده بودن و پشت هم عکس میگرفتن.
میکروفونهای مختلف به سمتش گرفته شد و گوشش رو از سوالات مختلف پر کردن.
بادیگاردهاش تا حد ممکن آدما رو ازش دور نگه میداشتن چون از دست آسیب دیدش باخبر بودن.

وقتی میدید که قرار نیست به سادگی از این ازدحام خلاص بشه ایستاد

جیمین: من زیاد فرصت ندارم فقط چن سوال کوتاه جواب میدم.

AmnesiaHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin