06 King

47 8 4
                                    

لطفا با لایک و کامنتاتون ما رو خوشحال کنید❤️

با پشت دست چشماشو مالید و موهای شلختشو بالا زد
نوری که از در تراس به داخل میتابید اذیتش کرد و باعث شد یه چشمشو ببنده و دیگری رو نیمه باز بزاره.
کمی بعد به نور عادت کرد
چشمای خطی شدشو باز کرد و پتوشو کناری انداخت
از تخت پایین اومد و ساعتش رو چک کرد و متوجه شد ساعت از هشت صبح گذشته.

مهیای بیرون رفتن از اتاق شد و همینکه نگاهش به سمت تهیونگی رفت که هنوز خواب بود و پتو رو بین پاهاش گرفته بود گوشه ی لبش به خنده وا شد
تداعی لحظات دیشب زیر زبونش مزه کرد و کام اول روزش شیرین شد.
ببر عضله ای که دیشب دستاش حلقه ی کمرش بود و محصورش میکرد حالا آروم گرفته بود و به احتمال زیاد از دیشب چیزی به خاطر نداشت!
پاک شدن حافظش به نفع غرور جونگکوک بود تا ابراز عشق و جملات عاشقانشو به یاد نیاره
ولی خوب میدونست این محافظه کاری و دوری کردنش دوامی نداره چون دیشب طعمشو چشیده بود!
تا قبل این اتفاق میتونست امیدوار باشه که این راز رو تا ابد پیش خودش نگه داره
اما حالا که تنش رو فتح کرده بود
حالا که هر میلیمتر از بدنش رو لمس کرده بود
در این لحظه که بوی عطر تلخشو به یاد میاورد سخت بود که بتونه همچنان پرهیزکار باشه!

تصور اولین رابطه ی عاشقانش هوش و حواسی براش نذاشته بود که خودش رو زانو زده مقابل تخت تهیونگ پیدا کرد که داره به صورت زیبا و چیدمان بی نقصش نگاه میکنه
خودش رو اجبار میکرد برای دست نزدن به چند تار موی ریخته ی روی پیشونیش
روحشو به چهار میخ میکشید برای نبوسیدن لبهایی که روی هم قرار گرفته بودن
و برای جلوگیری از اینکه مبادا کنترل خودشو از دست بده از روی زمین پاشد و میخواست پتو رو روش بکشه و همینکه بهش نزدیک شد متوجه تیشرت خیس از عرقش شد که بهش چسبیده بود
سریعا خودش رو به سالن طبقه ی پایین رسوند تا پسرا رو باخبر کنه
اونا سر میز صبحانه مشغول بودن که جونگکوک هراسون پیششون رفت

جونگکوک: فک کنم تهیونگ حالش خوب نیست!

پسرا از شنیدن جملش به نظر از حالت خونسردی بیرون اومدن

جین: چش شده؟
جونگکوک: خوابه ولی تمام تنش خیس عرقه
جیهوپ: گمونم بخاطر دیشبه!

نامجون از روی صندلیش پاشد و میز رو دور زد

نامجون: من میرم ببینم چی شده

به دنبال اون جین هم راه افتاد ولی جونگکوک رفت و سر میز نشست.

نامجون آروم وارد اتاق شد که مبادا تهیونگ رو شوکه کنه
بالای سرش ایستاد و چک کرد
نگاهی متفکرانه به جین انداخت

نامجون: آره بدجوری عرق کرده! یعنی سرما خورده؟

جین پوفی کشید و به نظر نامجون جوابی نداد
کنار تهیونگ نشست و سعی کرد با آروم تکون دادنش بیدارش کنه

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 18 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

AmnesiaWhere stories live. Discover now