04 Reckless Jungkook

146 13 4
                                        


****

پیروزمندانه پاکت توی دستشو با حرکتی نمایشی وسط میز پرت کرد و با صدای بلندی که سرشار از انرژی بود شرح عملیات میداد
اطراف میزی که هیونگ هاش دورش نشسته بودن میچرخید و درحالیکه یه دستش توی جیبش بود، با دست دیگش روی شونه ی پسرا میزد و آروم قدم برمیداشت

جونگکوک: در نهایت! کاری که باهم شروع کردیم رو من تموم کردم!
توی این پاکت سند همه ی اموالشون هست! که به نام ما زدن!
البته! توی اسناد طوری نشون میده که انگار ما همشو خریدیم و ننوشته که مفتی گرفتیم!

از مزاح خودش پوزخندی زد و به چهره های رضایتمند بقیه نگاه کرد

یونگی بعد از شنیدن توضیحات جونگکوک عینکش رو از توی جیبش بیرون آورد و روی چشمش زد
و پاکت رو برداشت تا اسناد رو با گفته های کوک تطابق بده

جونگکوک: هی! وکیلِ مافیا! من کارمو خوب بلدم! بهم برمیخوره که میخوای چک کنی

اما اون در حالیکه ورقه ای رو از داخل پاکت بیرون میکشید و سرشو کمی کج کرده بود بدون نگاه کردن بهش جوابش رو داد

یونگی: ساکت باش حواسمو پرت نکن

نامجون دستشو زیر چونش گذاشت و منتظر به یونگی خیره شد تا مثل همیشه بی نقص بودن کار جونگکوک رو تصدیق کنه که البته سوالی براش پیش اومد
سرشو تا نیمه چرخوند و به جونگکوک نگاه کرد که پشت صندلیش ایستاده بود

نامجون: با اون رییسشون که آخرین بازماندشون بود چیکار کردین؟

جی کی دسته ی صندلی چرخدار رو گرفت و نامجون رو سمت خودش چرخوند
روی دو دسته ی صندلی دست گذاشت و کمی خم شد تا مستقیم توی چشمای نامجون نگاه کنه و با چشمک معناداری جواب داد

جونگکوک: هوپی و تهیونگ ترتیبشو دادن!

جیهوپ با لحن تمسخرآمیزی جواب غلطی به سوالش داد ولی میدونست نامجون و بقیه منظورشو میفهمن

جیهوپ: آره. دم آخری از سر شرمندگیِ کارای کثیفش خودشو کشت!
جونگکوک: آخی! دلم شکست! مرد بیچاره!

نامی چین کمرنگی میون ابروهاش انداخت و نقطه ی نامعلومی رو زیر نظر گرفت
انگار که به اون شخص و آدماش فکر میکرد

نامجون: عوضیای حیوون! تازه کمشونم بود!
دوست داشتم اون مرتیکه رو قطعه قطعش کنم و بندازمش جلوی وولفی
جونگکوک: هی! وولف گوشت آدم نمیخوره!

تهیونگ که بخاطر کار خسته شده بود و از شنیدن رجز خونیای جونگکوک حوصلش سر میرفت یه دفعه از روی صندلیش بلند شد

تهیونگ: مهم اینه که تمومش کردیم! به پارک یوچان هم خبرشو بدین
یونگی: تو نگفتی بهش؟
تهیونگ: نه. فرصت نشد

از پشت میز بیرون اومد و سمت در رفت که از صدای جونگکوک ایستاد

جونگکوک: کجا؟

AmnesiaDove le storie prendono vita. Scoprilo ora