عزیزای دلم لطفا توضیحات آخر پارت رو بخونید.💜
ــ-ــ-ــ-ــ-ــ
هرچهقدر هم درد و هرچهقدر هم مانع وسط باشه، من به این سرنوشت گره خوردم و این سرنوشت به من.
مثل یه طناب پیچخورده و گرهخوردهست، که با افکارم بیشتر بههم میپیچه و باز کردنش سختتر میشه و با آرامش گرفتنم شل میشه.
ولی من قول دادم این گره رو باز کنم.***
"خب...میشنوم."
جونگکوک نفسعمیقی گرفت و قهوهاش رو از روی میز برداشت و به لبهاش نزدیک کرد.
"وقتی اینجوری جلوم نشستی و با این لحن حرف میزنی، نمیتونم چیزی بگم."
تهیونگ اخم کوتاهی روی ابروهاش نشست و برای یک ثانیه، لحظهی آشنایی رو به خاطر آورد...
'اینطوری نگاهم میکنی...و توقع داری بتونم حرف بزنم؟'
تهیونگ هم به صندلیش تکیهزد و دستهاش رو به سینهاش قفل کرد.تنها جایی که هردوی اونها مطمئن بودن میتونستن با خیال راحت حرف بزنن فقط همینجا بود.
خونهی جونگکوک..."الان خوبه؟"
اون پسر ابروهاش رو بالا انداخت.
"بهتره."
"حالا چیزایی که میخواستی بگی رو بگو."
"تهیونگ تو مجبور نیستی اینارو بشنوی؛ اگه هنوز ذهنت آماده نیست فقط بسپرشون به م..."
تهیونگ وسط حرف پسر پرید.
"من نیازی ندارم تو منو پشتسرت نگهداری تا مثلا ازم محافظت کنی! حرف بزن جونگکوک، داری چه غلطی میکنی؟!"
اون پسر چشمهاش رو روی هم گذاشت و دیگه تسلیم شد.
البته که خودش هم بدجوری دلش میخواست راجع به همهی اینها با یک نفر صحبت کنه...و چی بهتر از اینکه اون یک نفر فرمانده باشه."من غلطی نمیکنم خب؟ فقط دارم به قولم عمل میکنم. گفته بودم پیداشون میکنم و دارم همینکارو میکنم."
"کیارو؟! چهطوری پیداشون میکنی؟"
تهیونگ با اخم پرسیده بود و اون پسر از روبروی فرمانده بلند شد.
به سمت راهرویی که اتاقش انتهاش قرار داشت رفت و تهیونگ هم با مکث پشتسرش رفت.با باز شدن در و دیدن اتاقی که همیشه نور از پنجرههاش به تابلوهای نقاشی جونگکوک میتابید، اینبار غرق در تاریکی سرجاش خشک شد و به برگهها و اطلاعاتی که جای اون نقاشیها روی دیوار چسبیده بودن خیره شد.
"من خیلی نزدیکم ته...تمام مدت ازشون اطلاعات جمع کردم، از تکتکشون."
"میدونی کیان؟!"
BINABASA MO ANG
𝐓𝐡𝐢𝐫𝐭𝐲 𝐞𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐃𝐞𝐠𝐫𝐞𝐞 𝐂𝐢𝐫𝐜𝐮𝐢𝐭 𝐒.𝟐
Fanfiction[مــدار 38 درجــه، فصـل دوم] یک عاشقانهی پر از درد... یک عاشقانهی پر از خون و خاطره... لابهلای خرابههای شهر به دنبال تیکه پارههای اون عشق میگشتن و هیچ چیز به جز خون و درد پیدا نمیشد. جنگ تموم شده بود پس چرا اونها هنوز میجنگن؟! باید به دنب...