part 7 : اولین بوسه ای که حیف شد (jimark)

25 5 0
                                    

☆ هرگز تو زندگیم شانسی نداشتم و داشتم باهاش کنار میومدم .. تا اینکه تو پیدات شد و فهمیدم تو اولین بوسه ی عمرم هم قرار بوده هیچ شانسی نداشته باشم ... ☆

مارک توان ۱۴ اکتبر ۲۰۱۰

سعی کرد دست هاشو باز کنه اما زنجیر ها محکم تر از اون بودن که توسط دست های ظریفش باز بشن بخصوص که پشت سرش بسته شده بود .
جیمین قوی بود اما پاره کردن زنجیر کار هر کسی نبود .
عضله هاش منقبض شده بود و نفس کشیدن براش سخت ترین کار بود . حس میکرد از دیروز تا الان به اندازه کارمای تمام گناهانش زجر کشیده .

چسب روی دهنش از شدت اشک هاش که بی اختیار میریختن شل شد و خود به خود از لب هاش کنده شد .
همین براش تو اون موقعیت یه موهبت محسوب میشد .

با صدای باز شدن در از جا پرید و سرش رو به اطراف تکون داد . بوی سیگار رو حس میکرد .
صدای خش دار و کلفتی توی گوشش پیچید :
_ میبینم که هنوز نفس میکشی .
جیمین چیزی نگفت . جلوی چشمش جز سیاهی چیزی نمیدید و چشم هاش ملتهب بودن . از گریه ی زیاد و سفتی پارچه درد میکردن .
_ میشه چشمامو باز کنی ؟
_ باز میکنم ولی غلط اضافه کنی کورشون میکنم فهمیدی ؟
جیمین به نشانه ی تایید سرش رو تکون داد .
مرد قوی هیکل در حالیکه پکی به سیگارش میزد جلو اومد و از پشت سر گره ی پارچه رو باز کرد .
جیمین چشم هاشو به هم فشرد و بعد از چند لحظه باز شون کرد .

_ رییس مون دستور داده مراقبت باشم تا برسه .
_ میشه یه پک از سیگارت بکشم ؟ بوش کشنده س
مرد نگاهی به سیگارش کرد و پوزخندی زد .
_ البته! چون سیگار شناسی ولی فقط همین یه بار
جیمین لبخندی زد .

مرد جلو اومد و روبروی جیمین روی دو زانو نشست و سیگارش رو روی لبهای جیمین گذاشت .
صحنه ی روبروش زیادی زیبا بود . میتونست قسم بخوره هرگز حتی زنی به این زیبایی ندیده و حالا مردی رو به روش بود که زیباییش الهه گونه و بی نظیر بود . به لبهای برجسته و متورم جیمین خیره شد که در اثر چسبی که روش بود متورم تر و قرمز تر از حالت عادی بود . موهای حالت دار و بلند و خیس از عرق سردش روی صورت سفیدش ریخته بود و تضاد ایجاد شده ی مرگباری رو ایجاد کرده بود . حاضر بود زیر عضله های برجسته و در عین حال ظریفش ناله کنه .

مرد در برابر چنین زیبایی ای احساس ضعف میکرد .
فکری توی ذهنش جوانه کرده بود و مدام رشد میکرد . حاضر بود اون پسر رو برداره و به دور ترین نقطه ی دنیا فرار کنه . با خودش فکر کرد که آه لعنتی من تمام عمر گی بودم و خودم خبر نداشتم .

به ساعت روی دستش نگاهی انداخت . هنوز یک ساعت تا اومدن رییسش وقت داشت . باید حداقل برای یکبار طعم پسر رو بروش رو میچشید .

جیمین پک عمیقی از سیگارش کشید و به آرومی بیرون داد . چشمش به نگاه خیره ی مرد به لب هاش افتاد و ناگهان جرقه ای در ذهنش زده شد .

VictimWhere stories live. Discover now