☆ معنای عاشقی چیه ؟ هیچ وقت نمیشه تعریف مشخصی براش داشت . گاهی اونقدر تشنه ی بوسیدنشی که تعریف عشق میشه بوسیدنش .
گاهی اونقدر دلتنگ عطر تنشی که عاشقی خلاصه میشه تو در آغوش گرفتنش .
گاهی اونقدر ازت دوره که عاشقی هات خلاصه میشن تو رویاها و خیال پردازی ها و شعر گفتن هات برای ذره ذره ی احساساتت راجبش ..
گاهی نزدیکته ولی حس هاتون نسبت به هم مشابه نیست و تو میمونی و دلتنگی های همیشگی و معنای عشق میشه یه بغض ابدی ...
و گاهی اونقدر می بوسیش و و محکم در اغوشش میگیری که نتیجه ش میشه نیاز به نزدیک تر شدن ... و حل شدن تو وجودش .در آخر کی میدونه ... واقعا تعریف عشق چیه ؟ ☆
.
.
.صورتش رو کمی عقب برد و نفس عمیقی کشید . با چشم های خمارش به چشم های مرد رو به روش از فاصله ی کمی خیره شد . نور خیلی کمی وجود داشت و چیز زیادی نمیشد دید و سرمای هوا به بدن هر دوشون لرز مینداخت . ولی با وجود همین نور کم ، خمار بودن چشم های جیمین برای مارک کشنده بود .
جیمین دوباره لب هاشو روی لب های مارک گذاشت و کم کم روی بدن مارک خم میشد . مارک دو دستش رو روی زمین تکیه داد و آروم آروم با خم کردن آرنج هاش روی زمین دراز کشید .
جیمین روی بدن مارک دراز کشید و بی وقفه لب هاش روی لب های خیس مارک میلغزید .
هم زمان با بوسه های عمیق و لذت بخشی که روی لبهای مارک میزد با دست هاش ، بازوها و موها و دو پهلوی مارک رو نوازش میکرد و مارک هم هر دو دستش رو روی باسن خوش فرم جیمین گذاشته بود و به آرومی فشار میداد .
جیمین زبانش رو توی دهن مارک گذاشت و مارک به لیسیدن و مکیدن زبانش ادامه داد . هم زمان جیمین شروع کرد به جلو و عقب کردن بدنش رو سینه ی مارک و هر دو عضو نیمه برجسته ی هم رو کاملا احساس میکردند .
جیمین از روی مارک بلند شد و با گذاشتن دست هاش روی زمین ، روی سر مارک خیمه زد .
با صدای مردانه و خش دارش لب زد :
_ باید برام لخت شی پسر .
مارک دستش رو به سمت کمربندش برد و بازش کرد .
جیمین دستش رو کنار زد و زیپ شلوار مارک رو پایین کشید .
مارک دستش رو به سمت بازوهای جیمین برد و نوازش وارانه روی بازوها و سینه ی جیمین کشید .
جیمین پیراهن مشکی جذبش رو از تن خودش بیرون کشید و کناری انداخت .
دوباره روی سینه ی مارک خم شد و گردنش رو نرم بوسید . لرز محسوسی توی بدن مارک پیچید .
جیمین شروع کرد به مکیدن همون نقطه از گردن پسری که زیرش دراز کشیده بود و یه مارک کوچولو روی اون قسمت گذاشت :
_ مارک ، امشب همه جاتو مارک میکنم ...
مارک نفس عمیقی کشید و به لمس بازوها و کمر جیمین ادامه داد . دست هاشو پایین تر برد و باسن جیمین رو که روی هوا مونده بود پایین اورد و به پایین تنه ی خودش چسبوند . سرش رو پایین تر برد و تو سینه ی جیمین فرو برد و لیسی به سر یکی از نیپل های جیمین زد . جیمین آه بلندی کشید و بیشتر تحریک شد .
پایین تنه ی خودش رو چند بار روی پایین تنه ی مارک کشید و احساس کرد عضو مارک به قدری برجسته شده که داره منفجر میشه .
جیمین خودش رو عقب کشید و شلوار مارک رو پایین کشید و درآورد . مارک رو بروی جیمین نشست و لب های جیمین رو خیلی نرم و پرستش وارانه بوسید . قطره اشکی که برآمده از بخار قلبش که در آتش خواستن جیمین میسوخت بود ، به ارومی از گوشه ی چشمش چکید و روی گونه ی مارک غلتید . هر دو شوری این قطره اشک رو چشیدند . جیمین فهمیده بود که مرد به ظاهر زمخت رو به روش چقدر از درون احساساتی و نرمه ... برای همین به قلبش اجازه داد که بیش از پیش این عشقِ نوپا رو در آغوش بگیره . هر چند نیازی به اجازه ی جیمین نبود و قلبش از قبل ، گودال عمیقش رو در همون نگاه اول با عشق مارک پر کرده بود ...
جیمین دست هاشو از پشت، زیر لباس مارک برد و همونطور که لب هاشو میبوسید اروم لباسش رو بیرون کشید و کناری انداخت . طرف دیگه ی گردن مارک رو نرم بوسید و بعد اونقدر مکید که جاش مارک شد .سرش رو بالا آورد و تو چشم های مارک خیره شد . چشم های مارک نم داشت و برق اشکش توی تاریکی میدرخشید . مارک نمیتونست احساساتی شدنش رو کنترل کنه . لذت غیر قابل وصف و ناشناخته ای که برای اولین بار تجربه میکرد با چاشنیه احساسات عمیق حاصل از عشق در یک نگاهش همراه شده بود و توان جلوگیری از احساساتش رو نداشت .
جیمین با دیدن این صحنه ، محکم مرد رو به روش رو توی آغوش گرفت و سرش رو روی شونه ی مارک گذاشت .
شدت گریه های مارک بیشتر شد . جیمین از شنیدن صدای مارک اشک توی چشماش حلقه زد. کاملا درک میکرد که اون چه حسی داره محکم به خودش فشارش داد و با صدای ملایمی کنار گوشش زمزمه کرد :
_ مارک، دوست داری بعد از این چی صدات کنم ؟
مارک از شنیدن این حرف با صدای بغض آلود و با تردید لب زد :
_ من برات چی ام جیمین ؟
سرش رو بالا آورد و تو چشم های جیمین خیره شد :
_ بهم بگو من برای تو چی ام ؟
_ کسی که اگه امشب بمیرم تنها حسرتم اینه که کاش زودتر میدیدمش ...
_ پس حالا چی میخوای صدام کنی ؟
_ مارکو پولو .
_ مارک با چشمای درشت شده ش تک خنده ای زد :
_ بوسونسوریااااا ...
_ دست خودم نیست من یه پلیسم نهایت عاشقانه هام در همین حده که تا الانم سینگل موندم ...
مارک بلند خندید :
_ باشه پس تو هم موچیِ منی .
_ این اسمو میذارم روت تا یادت بمونه حتی اگه کل دنیا رو هم بگردی کسی مثل من پیدا نمیکنی .
_ من هیچ وقت از پیش تو جایی نمیرم که بخوام جای دیگه ای بگردم . هر جا برم میخوام تو باشی تا فقط به چشمای تو نگاه کنم ...
جیمین با لبخند به پسر رو به روش خیره شد .
کم کم هوا روشن میشد . اما توی اون سوله ی سرد و با وجود ابرهای توی آسمون، حتی اگه صبح هم میشد بازم اون جا تاریک بود ...
_ قول بده تو هم از پیشم نمیری جیمینا...
_ سرنوشت ما اینجا حتی معلوم نیست . میتونیم قولی به هم بدیم ؟
_ بیا به هم قول بدیم تا دنیا هم شرم کنه از جدا کردنمون ...
جیمین انگشت کوچیکش رو جلوی مارک گرفت:
_ promise
مارک دستش رو جلو آورد . با تمام وجودش از جهان درخواست میکرد مسیر زندگی شو از این مرد جدا نکنه :
_ promise ...چند لحظه ای تو این حالت زل زده به چشم های هم نشسته بودند. جیمین دست دیگه ش رو بلند کرد و مارک رو از کمر به سمت خودش کشید و نزدیک تر کرد و سینه ی مارک رو به سینه ی خودش چسبوند . مارک دستی که انگشت ها شونو به هم داده بودند از دست جیمین به ارومی بیرون اورد ، به موهای جیمین چنگ زد . با ملایمت سرش رو بالا کشید و دوباره از شراب شیرین لب هاش چشید ...
.
.
.
YOU ARE READING
Victim
Fanfictionخلاصه : ۴ تا پسری که یک روز تصمیم میگیرن برای سرگرمی سیستمی رو طراحی کنند که مثل چشم جهان بین همه جا رو باهاش بشه دید ... و تو این راه زخمی میشن ، شکست میخورن ، عاشق میشن ... و شاید حتی، کشته بشن ... ___________________________________________ تار...