☆ من خاطراتم با تو رو
هر شب مرور میکنم
می میرم از دوریت ولی
حفظ غرور میکنم
این جای خالی تو دلم
با خودتم پر نمیشه
با این همه از تو دلم
هنوز دل خور نمیشه ... ☆جئون جونگ کوک ۱۴ اکتبر ۲۰۱۰
از اتاقش بیرون اومد . نگاهی به اطراف انداخت . جونگ کوک رو ندید :
_ باید تو اتاقش باشه .
سمت آشپزخونه رفت و از یخچال بطری آبی برداشت و سرکشید .
تمام بدنش خشک شده بود . چند ساعت اخیر رو روی تراشه کار کرده بود ولی پیشرفتی نکرده بود .
به سمت اتاق جونگ کوک رفت . تقه ای به در زد :
_ بیا تو
تهیونگ در رو به ارومی باز کرد و وارد اتاق جونگ کوک شد .
ایستاد و دست هاشو توی جیب شلوارش کرد و نگاهی به اطراف کرد . جونگ کوک نگاهی به بالا تنه ی لخت تهیونگ انداخت :
_ سردت نیست ته ؟ هوا امشب سرد شده
_ فکر نکنم افسر پارک جیمین الان جاش گرم باشه ...جونگ کوک حس کلافگی بهش دست داده بود . تهیونگ داشت خودشو واقعا شکنجه میکرد . جونگ کوک نمیدونست این از عذاب وجدانه یا چیز دیگه ای که ازش بی خبره .
تهیونگ روی تخت دراز کشید و بدنش رو به یکی از دست هاش تکیه داد . نگاهی به جونگ کوک که پشت میزش نشسته بود و عینک با نمکش رو به چشم زده بود انداخت :
_ چیکار میکنی مهندس ؟
_ یه پروژه س که باید فردا تحویل بدم .
_ راجب چیه ؟جونگ کوک عینکش. و برداشت و روی میز گذاشت و به سمت تهیونگ برگشت :
_ سیستم امنیتی یه شرکتو داریم طراحی میکنیم .
_ هووم .
_ تو چیکار کردی با چشم جهان بینت ؟
_ نمیتونم توسعه ش بدم . تنهایی برام سخته . ذهنم خیلی مشوشه ...
_ منم همین طور . به نظرم این کار فقط از صاحب اصلیش برمیاد .
_ نظر منم همینه ولی فکر نمیکنم جین وقتی براش داشته باشه ...
_ جین خیلی سخت کار میکنه . همین الان باهاش حرف زدم و هنوز برنگشته بود خونه .
_ باید باهاش در این مورد حرف بزنم . شاید حداقل بتونه با ایده هاش کمکمون کنه ...تهیونگ دراز کشید روی تخت و چشم هاشو بست . جونگ کوک مشغول کارش شد . بعد از چند دقیقه سرش رو برگردوند . تهیونگ عمیق خوابیده بود . اروم کنارش دراز کشید و پتو رو روی تهیونگ کشید .
به نیمرخ زیباش خیره شد . عطر تنش رو با تموم وجود نفس کشید.
تهیونگ همیشه کنارش بود اما برای جونگ کوک این مرد دست نیافتنی تر از هر چیزی تو این دنیا به نظر می رسید .
اونقدر غرق نگاه کردنش شد که نفهمید کی خوابش برد ...
.
.
.
.
YOU ARE READING
Victim
Fanfictionخلاصه : ۴ تا پسری که یک روز تصمیم میگیرن برای سرگرمی سیستمی رو طراحی کنند که مثل چشم جهان بین همه جا رو باهاش بشه دید ... و تو این راه زخمی میشن ، شکست میخورن ، عاشق میشن ... و شاید حتی، کشته بشن ... ___________________________________________ تار...