part 10 : جرقه انتقام ( vkook , vope)

16 5 0
                                    

☆ حداقل تو عشق اولت رو بوسیدی ولی من نه تنها عشق اولم رو هنوز نبوسیدم که حتی بهت اعتراف هم نکردم .... ☆

جئون جونگکوک ۱۴ اکتبر ۲۰۱۰

با شنیدن صدای بلند فریاد خودش توی سرش از جا پرید .
شاید کابوس دیده بود یا شایدم انعکاس ذهنش از اضطرابی که میکشید بود .
به سقف خیره شد . یادش افتاد که دیشب کنار جین و تهیونگ خوابیده بود ولی الان هیچ کودوم کنارش نبودن .

لبه ی تخت نشست و نفس عمیقی کشید و به بدنش کشو قوسی داد و از جاش بلند شد .

از اتاق بیرون اومد و به اطرافش نگاهی انداخت . کسی تو پذیرایی نبود .
یه سمت آشپزخونه رفت و با دیدن میز چیده ی صبحانه دست به سینه ایستاد و یکی از دستهاشو روی چونه ش گذاشت :
_ هوممم . کار کی میتونه باشه ؟
و با خودش خندید ‌.

به سمت اتاق تهیونگ رفت . با تک انگشتش اروم به در زد .
_ لنگ ظهره نکنه هنوز خوابی ؟
_ بیا تو
تهیونگ پشت کامپیوترش نشسته بود و با جدیت در حال انجام کاری بود .

_ عه بیداری که . چیکار داری میکنی ؟
_ روی تراشه کار میکنم باید هر دومون کار کنیم روش هنوز خیلی ناقصی داره ...
_ منو تو میخواستیم یه چشم جهان بین بسازیم ولی الان که فکر میکنم میبینم دیگه مثل جوونی هام انگیزه ای براش ندارم .
_ ‌ولی من دارم و اونم نابودیه مین یونگی و هوسوکه ‌.

جونگ کوک به دیوار تکیه داد و دست به سینه ایستاد و با خودش فکر کرد :
_ چی اونجا بهت گذشت که اینطوری تصمیم به انتقام از عشق اولت گرفتی ؟ و با یادآوری اولین بوسه ی تهیونگ که با هوسوک بود تک خنده ای زد .

تهیونگ از صدای خنده ی جونگ کوک سرش رو بالا گرفت و نگاهی بهش انداخت :
_ خنده ت برا چیه جونگ کوکی ؟
_ هیچی عزیزم یاد زمانی افتادم که مثل پاپی دنبال هوسوک افتاده بودی و مدام بهش میگفتی دوستت دارم.
_ یااا جونگ کوکا ...
_ بهرحال اون عشق اولت بود ...
تهیونگ با یاد آوری اولین بوسه ش سرشو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید :
_ شایدم عشق اول و آخرم ....
_ بیا بریم یه چیزی بخوریم . یئوبو میزو برامون چیده و رفته .
تهیونگ سرش رو بالا گرفت ‌و چپ چپ به جونگکوک نگاه کرد :
_ به برادر من نگو یئوبو
_ چیه ؟ اگه تو مانعم نمیشدی تا الان سر خونه زندگیم بودم.
_ اونوقت منم همش در حال جدا کردنتون از هم بودم تا همدیگه رو به قصد کشت له نکنید .
_ خودتم میدونی که دعواهای ما همش الکیه .
_ باشه چاگیا ‌تو راست میگی .

جونگ کوک آهی کشید :
_ نگرانشم باید باهاش تماس بگیرم .
و دست تهیونگ رو گرفت و به سمت پذیرایی برد . تهیونگ روی مبل نشست . گوشی تلفن رو برداشت و شماره ی جین رو گرفت .

بعد از چند تا بوق صدای سوکجین شنیده شد :
_ الو ؟
_ سلام جین چطوری ؟
_ میبینم که بیدار شدین
_ یئوبو کنچانا ؟
_ یاا جونگ کوکا کنچانا کنچانا .
_ اوکی . پس مواظب خودت باش .
_ باهام در تماس باش یئوبو
جین گوشی رو قطع کرد .
_ چرا با یئوبو گفتن رو اعصابش راه میری ؟
جونگکوک خنده ی ریزی کرد:
_ چون یئوبوی خودمه ...
_ هه ! اونوقت من چیتم ؟
_ کامان بیبیِ حسود . تو که نامپیونمی عزیزم.

و با لبخند رضایت از درآوردن حرص تهیونگ به سمت آشپزخونه رفت ...

تهیونگ در حالی که به فکر فرو رفته بود بلند شد و به سمت اتاقش رفت .
_ کجا ؟ بیا بخور .
_ میل ندارم .

.
.
.

VictimDonde viven las historias. Descúbrelo ahora