دم در اداره با موتور سیکلت منتظر بود. چان، هیونگ وون رو به فلیکس سپرده بود تا مراقبش باشه و فلیکس هم درست سر انجام وظیفهاش بود. پنج روز از افشا شدن این حقیقت میگذشت و فلیکس خبر داشت که به همین زودیها، درخواست طلاق هانا برای هیونگ وون فرستاده میشه. نه چان نه فلیکس نمیتونستن حدس بزنن چه واکنشی قراره به این اتفاق نشون بده و برای همین، سعی داشتن در برابر هرچیزی آماده باشن.
فلیکس به موتورش تکیه داده بود و به درب اداره پلیس چشم دوخته بود. ساعت کاری کمکم باید تموم میشد. کت چرمش ر و محکم تر دور خودش پیچید. چشمهاش خیابون رو گشتن تا چیزی برای تماشا پیدا کنن اما به جز چندتا پلیس چاق، کس دیگهای اونجا نبود.
دوباره چشم هاش رو روی در ایستگاه چرخوند و به محض اینکه دید هیونگوون از اداره خارج شده، پپرویی که بین لبهاش بود رو با یک گاز شکست و تمامش رو جوید. سوار موتورش شد و بعد پوشیدن کلاه کاسکت، دنبال ماشین هیونگ وون راه افتاد.
تا اواسط راه همه چی عادی بود. هیونگ وون یک جا برای خرید چیزی از لوازم بهداشتی ایستاد و تو فاصله ای که هیونگ وون رفت تا به سرعت چیزی که میخواست رو بخره، فلیکس موتورش رو کنار ماشین هیونگ وون برد؛ شنودی رو داخل ماشین قسمت زیر صندلی کمکم راننده انداخت و جلوتر از ماشین هیونگ وون پارک کرد.
کمی بعد که هیونگوون از مغازه بیرون اومد، نگاهش به گوشیش بود. فلیکس روی موتور نشسته بود و نگاهش میکرد که چطور چهرهاش از حالت خونسرد، کم کم به تعجب و خشم تبدیل شد.
مثل اینکه اتفاقی افتاده بود!
از اون فاصله نمیتونست بشنوه هیونگ وون چی با خودش زمزمه میکنه پس هدفون مخصوصش که به شنود وصل بود رو روشن کرد و وقتی ماشین شروع به حرکت کرد، اون هم دنبالش رفت. اول چیز خاصی نشنید اما کمی بعد، تونست متوجه بشه هیونگ وون توی ماشین با شخصی تماس گرفته و از شانس خوب فلیکس، تماسش روی اسپیکر بود.
"منم هیونگ وون. یه مشکلی پیش اومده"
"چیشده؟"
"همسرم درخواست طلاق کرده. اگه اون رو نداشته باشم دیگه نمیتونم بنگ چان رو کنترل کنم"
"واسه این زنگ زدی؟ خودت نمیتونی یه کاریش کنی؟"
"هرکاری کنم در نهایت مهره سوخته رئیس میشم"
"هیونگ وون خودت یه فکری بکن. اگه بتونی بنگ چان رو بکشی از همه بهتر میشه اون وقت میتونی سوگلی رئیس بعدی هم بشی"
"اون لعنتی! اگه نمیرفت همه چی رو به زنم بگه این مشکلات پیش نمیاومد"
"میترسی بکشیش؟ بهرحال که قرار بود یه روز کشته بشه. چه فرقی میکنه کِی یا توسط چه کسی"
"گوه نخور کانگدو. ترس؟ همین الانشم اسلحهام همش دنبالمه. فقط کافیه بکشونمش یه جای خلوت اون وقت همه از دستش خلاصیم. اون که بمیره دیگه هیچ پلیسی جرئت نمیکنه نزدیک باندمون بشه"
YOU ARE READING
𝐊𝐚𝐥𝐨𝐩𝐬𝐢𝐚
Fanfictionکلُپسا به معنی توهمیه که هرکس، میپنداره هرچیزی از حد واقعیش، زیباتره. انقدر این توهم زیاد و زیادتر میشه تا جایی که شما دیگه واقعیت اون شخص رو نمیبینید بلکه توهمِ زیباییش رو میبینید. اما باطن آدمها هیچ وقت به زیبایی ظاهرشون نمیرسه. مثل فلیکسی که...