[43]

85 22 19
                                    

با دیدن چان که بیرون از میله‌ها ایستاده بود و با خنده نگاهش میکرد، اخماش رو توی هم برد.

- چرا انقدر دیر کردی؟
- ببخشید ببخشید. تا وقتی حکم آزادیت رو گرفتم یکم زمان برد. نمی‌دونی به چه سختی‌ای کاری کردم که به دادگاه نکشه

نگهبان، قفل بازداشتگاه رو باز کرد و فلیکس با همون لباس‌هایی که باهاشون دستگیر شده بود، بیرون اومد. کش و قوسی به بدنش داد و رو به چان چرخید.

- خب... تعریف کن چطور شد که آزادم کردن؟

- از دو روز پیش یه بند دارم این ور و اون ور می‌دوم. ولی خب ثابت کردن گناهای هیونگ وون کار سختی نبود. هانا هم شهادت داد و بعد، مدارک گم شده رو توی صندوق خونه‌شون پیدا کردیم. تو هم که بخاطر دفاع از خود اون رو کشتی... البته باید یکم بیشتر تو زندان می‌موندی ولی وقتی دوست پسرت یه پلیسه همه چی زود ردیف میشه

- کم از خودت تعریف کن. ولی فکر کنم باید یه تشکر درست و حسابی از هانا بکنم نه؟

- چرا که نه. اتفاقا امشب میخواستم دعوتش کنم به یه رستوران. میتونیم سه تایی بریم

- برای کسی که تازه یک نفر رو کشته و از زندان خلاص شده زیادی سرحال نیستیم؟

چان لبخند کوچیکی زد.‌ دستش رو دور شونه فلیکس انداخت.

- از این به بعد قراره سخت بشه. پس بیا یه امروز رو به خودمون مرخصی بدیم هوم؟

و این بار زیر گوشش حرف‌هاش رو ادامه داد:

- و حتی شاید بتونیم کارهای بهتری هم‌ بکنیم

فلیکس با هردو دستش چان رو کمی هل داد و خنده آرومی کرد اما ناگهان ایستاد.

- هیونگ وون... چیشد؟

چان دست‌هاش رو پشت سرش قبل کرد و همزمان که فلیکس از اتاق بیرون می‌رفت، پشت سرش می‌اومد. بین حرف‌هاش مجبور شد چندباری هم برای پلیس‌هایی که می‌شناختنش، سر تکون بده‌.

- هیچی. دفنش کردن... هانا حتی نرفت تا خاکسترش رو بگیره
- از هانا خجالت میکشم. من شوهرش رو کشتم. پدر بچه‌اش
- اینجوری بهش فکر نکن. اون وقتی متوجه شد هیونگ وون میخواسته من رو بکشه، خیلی ازت ممنون بود

و بعد کمی فکر کردن ادامه داد:

- خب البته شاید قسمت "خیلی" اش رو یکم مبالغه کردم. ولی از دستت دلخور نیست. خب درسته اون دوست پسر و در نهایت همسرش بود. ولی اون چند وقتی خیلی اذیتش کرده بود

- بازم.. دوستش داشت که باهاش ازدواج کرد. حالا که بهش فکر میکنم روم نمیشه امشب ببینمش... نه نه نمیتونم

چان شونه لرزون فلیکس رو گرفت. دروغ بود اگر میگفت پسر رو درک نمیکنه اما... اون قدری که فلیکس راجع بهش فکر میکرد، اوضاع خراب نبود.

𝐊𝐚𝐥𝐨𝐩𝐬𝐢𝐚Where stories live. Discover now