៸៸ 13. That touch . ،،

11 2 1
                                    

Music:
Telescope by Starset
Acquainted by The Weeknd

✧✧✧

سئول - 2023 - فوریه .

تنش خسته بود. کلید رو روی در انداخت و بازش کرد. داخل خونه اش شد و با قدم های بلندش به سمت اتاقش رفت.

دقیقه ای بعد با لباس های راحتی خونگی‌اش پشت میز طراحیش نشسته بود. به کاغذهای پراکنده روی میز نگاهی انداخت.

گوشیش رو در اورد و نگاهی به ساعت و بعد به نوتیف های پیامش داد. چندتا پیام از طرف مادرش داشت اما جیمین در حال حاضر حوصله‌ی چیزی رو نداشت پس تصمیم گرفت فردا حضوری به ملاقاتش بره.
آهنگی رو پلی کرد و گوشیش رو کناری گذاشت.

مداد طراحیش رو از بین مجموعه‌ای از کاغذ ها برداشت و نفس عمیقی گرفت. تنش خسته بود. اما میدونست اگه پا به تختش بذاره خوابش نمیبره.
کاغذ جدیدی رو برداشت و بی هدف خطوطی رو روی کاغذ کشید.

دو چشم خشمگینی که خالقش خود جیمین بود بعد از دقیقه‌های طولانی‌ای بالاخره داشتن روی کاغذ خودنمایی میکردن. سرش رو سمتی کج کرد و نگاهی به طرحش داد. بنظرش چیزی کم میومد.
صدای میام گوشیش اون رو به خودش اورد. کمرش رو صاف کرد. از درد کمرش صورتش توی هم رفت و گوشیش رو چک کرد.

" متاسفم جیمین اما من این هفته نیستم. هفته‌ی بعدی میبینمت. تا اون موقع سعی میکنم روی طرح‌ها کلی کار کنم. "

پیام از طرف یونگی بود.
لبخند محوی بابت دیدن اسم اون روی گوشیش زد و سریع جوابش رو داد.
از آخرین باری که دیده بودتش خیلی وقت بود که میگذشت و این باعث دلخوریش هم شده بود. قبل از این که یونگی به مسافرت کوچیکش بره، خودش هم بخاطر تمریناتی که داشت از دیدن اون مرد محروم شده بود. و حالا که سرش کمی خلوت تر شده بود، یونگی نبود.

اما باید چکار میکرد؟! اون فقط میتونست صبر کنه تا برگرده و بالاخره ببینتش و رفع دلتنگی کنه.
اما صبر کن. رفع دلتنگی کنه؟!
بدون توجه به افکار بهم ریخته‌اش سریع شروع به تایپ کرد.

" ایرادی نداره آجوشی، کلی مراقب خودت باش و خوشبگذره. "

پیش خودش خنده‌ی آرومی بخاطر اینطوری خطاب کردنش کرد و دوباره نگاهش رو به کاغذ داد.
از فکری که از مغزش رد شد لبخند بزرگی زد و با اشتیاق مداد طراحیش همراه با کاغذ جدیدی رو برداشت و شروع کرد‌. امیدوار بود که بتونه همون نتیجه‌ای ‌ای که میخواد رو دربیاره. دقیقا همونقدر زیبا و آرامشبخش. اهمیتی نمیداد که خستست و کمرش از درد بیداد میکنه. اون میخواست تا امشب این ایده رو کامل کنه، به هر قیمتی که بود. اما هیچ ایده‌ای نداشت که چرا.

یک علامت سوال بزرگ بالای سرش که از جواب دادن بهش ترس داشت. اما میخواست نسبت بهش بی‌توجه باشه.

Blue MoonDonde viven las historias. Descúbrelo ahora