#part_204

75 15 3
                                    

#MY_LITTLE_ANGEL

🔥🔥🔥🔥🔥🔥

درست حس کرده بود اروم و سرد خیرش شده بود.....

لعنتی چشماش خیلی سیاه بودن..... انقد زیاد که می تونستن ادمو غرق کنن‌.....

مثل چاله فضایی بودن..... همونقدر ترسناک و کشنده......

کاسه رو گذاشت رو میز : می تونم یه چیز ازت بخوام؟!؟؟!

سایروس یکی از ابروهاشو بالا انداخت و منتظر بهش خیره شد.....

برایان : می خوام پرواز کنم.....
سایروس با مکث خودشو جلو کشید : چیکار کنی؟!؟؟!

_ می خوام پرواز کنم.....
: تو چجوری.....

با سرعت حرف شو قطع کرد : مثل اون روز بغلم کن.....

تو می تونی پرواز کنی.... می تونی مثل اون روز منو ببری بالا می خوام یبار دیگه حسش کنم.....

می خوام پرواز کنم.....
شنیدن این حرفا از زبون برایان واسش عجیب بود.....

چشماش برق میزدن نمی دونست انقد دوس داره پرواز کنه.....

فک می کرد از اینکه انداختن تو اقیانوس دیگه جرعت بالا رفتن نداره......

حالا ازش می خواست باهاش پرواز کنه؟!؟؟!؟

_ این وسط چی به من میرسه.!؟!؟؟

برایان با تردید نگاه شو چرخوند با دیدن آخرین قاشق بستنی نرم خندید کاسه رو برداشت

: آخرین قاشق بستنی خوشمزه مو بهت میدم‌.....

نمی دونست درست دیده یا نه ولی انگار لبای سایروس بالا کشیده شدن......

داشت می خندید؟؟!؟!؟
شایدم پوزخند بوده..... حتما اشتباه دیده.....

_ پس پرواز کردن با من اندازه یه قاشق بستنی میارزه..... جالبه‌‌‌.....

برایان کاسه رو برداشت و بلند شد

حاضر بود هرکاری بکنه تا دوباره اون حسارو تجربه کنه.....

دلش می خواست دوباره از بین ابرا رد شه.....

جلو رفت بدون اینکه توجهی به نگاه کنجکاو سایروس بکنه قاشق آخر بستنی رو خورد.....

🔥🔥🔥🔥🔥🔥

⚔️🔞 2 MY LITTLE ANGEL🔞⚔️Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin