تشخیص حقیقت..!

9 4 0
                                    

  نشنیدی هر چی صدات کردم... در میری از کی؟ انگار  
  از من! "کوروش، وانتونز"

نگاهش پر شده بود از گیجی و سوال... و البته ترس..

آب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو به مرد میانسال انداخت که با دیدن شوگا در حال خوش و بش کردن بود

_اوه.. آقای مین.. خوشحالم که اینجایین.. چی شمارو به اینجا اورده؟

شوگا در حالی که هنوز خیره به پسر بود قدم هاش رو عقب عقب برداشت و لب باز کرد

_اومدم از حال این جوجه باخبر بشم!

و در حالی که روی صندلی گوشه ی اتاق خودش رو

می‌انداخت اشاره ای به مرد میانسال زد..

جیمین به مردمک های سرکش چشم های شوگا خیره شد... هنوز هم نمیتونست مغز مرد رو بخونه! انگار توی سرش خالی از هر فکری بود..

با سوزش آرومی روی دستش اخمی کرد و نگاهش رو به دکتر داد

مرد لبخندی زد و سوزن رو از دست پسر بیرون کشید
«بچه ها من نمیدونم موقع معاینه برای اینکه حس بیمار رو چک کنن سوزن رو دقیقا کجا ها میزارن یا اصلا چیکار میکنن؟ فقط میدونم که یکی از کارهایی که انجام میدن اینه که سوزن رو به پای بیمار میزنن که مطمئن بشن از اینکه حس داره یا نه... شما این سوزنی که به دست جیمین زد رو هم معاینه در نظر بگیرین»


قدم هاش رو آروم به سمت پایین تخت هدایت کرد و گوشه ی پتو رو از روی پاهای جیمین کنار زد..
جیمین هنوز هم گیج بود اما..
اما یک مشکلی وجود داشت..
آب دهنش رو قورت داد و دهانی که تا الان باز نشده بود رو بلخره باز کرد

_دکتر من پاهامو احساس نمیکنم!

ترسیده و نگران به چهره ی دکتر خیره شد.. تموم این پنج سال گذشته به قدری که تو این چند روز ترسیده بود سابقه‌ی ترسیدن نداشت..

مرد لبخند اطمینان بخشی زد و سوزن رو آروم به کف پای جیمین فشار داد..

جیمین رسما صداش میلرزید
_دکتر من چیزی حس نمیکنم..

مرد نفس عمیقی کشید و سوزن رو بیرون کشید

در حالی که به سمت وسیله های کنار تخت پسر قدم برمیداشت تا وسیله هاش رو جمع کنه شروع کرد به صحبت کردن

_وقتی که آقای مین آوردتون حدس میزدم همچین اتفاقی بیوفته... چون ضربه ای که به پشت سرتون خورد خیلی قوی بود پس پاهاتون برای یه مدت بی حس میمونه که البته با فیزیوتراپی تا کمتر از دوماه میتونین پاهاتون رو حس کنید.. اما..

با مکثی که کرد؛ جیمین با صدای تقریبا بلندی گفت:
_اما؟

دکتر کیفش رو از روی میز برداشت و در حالی که مخاطبش دو مرد توی اتاق بود گفت
_تا اون موقع برای حرکت کردن باید از ویلچر استفاده بشه.. و اینکه..

ℓ𝒾𝓀ℯ 𝒸𝓇𝒶𝓏𝒴Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang