من چقدر اشک... پشت بغضمه
چقدر غم.. زیر فیس تخسمه!
"امیر تتلو"دقایقی پیش در اتاق بی هوا باز شده بود و زیردست هیکلی شوگا وارد اتاق شده بود... بی توجه به صدای داد و فریاد بلند پسر دستش رو زیر بدنش رد کرده بود و اون رو روی ویلچر مشکی رنگی که با خودش اورده بود گذاشت.. و فقط در جواب یکی از سوال های پسر که با داد گفته بود(برای چی داری منو روی ویلچر میزاری) با صدای محکمی جواب داده بود"دستور رییس مین هستش"
و دست هاش رو به دسته های ویلچر گذاشته بود و پسر رو به بیرون از اتاق هدایت کرده بود.
حالا جیمین پشت میز طویلی قرار گرفته بود
روبه روش از غذا های مختلفی پر شده بود و اونطرف
میز شوگا نشسته بود... اینبار با رکابی مشکی رنگی که جذب بدنش بود و موهایی که نصفش رو بالای سرش محکم بسته بود.. هنوز هم نگاهش خیره به جیمین بود
_من گرسنه نیستم..
جیمین این رو در حالی گفته بود که لحنش پر بود از تخسی و دستاش رو مثل بچه ها جلوی سینه اش قفل کرده بود و البته در حدی گرسنه بود که حس میکرد میتونه تمام اون غذا هارو یکجا وارد دهانش کنه!
شوگا بلخره نگاهش رو از پسر گرفت
_مشکلی نداره اگه گرسنه نباشی... میتونی به غذا خوردن من نگاه کنی!
جیمین نگاهش رو چرخوند و با حسرت به غذا های روی میز خیره شد
دقایقی بعد تصمیم گرفت غرورش رو کنار بزار
دستش رو بلند کرد و با چاپستیک کنار بشقاب تکه ای گوشت برداشت و وارد دهانش کردلحظه ای پلکهاش رو روی هم گذاشت و سعی کرد بدون در نظر گرفتن موقعیت از طعم فوقالعاده گوشت لذت ببره..
لقمه توی دهانش رو که قورت داد نگاهش رو بلند کرد
بلخره باید از این سردرگمی بیرون میومد_هدف اصلیت چیه؟
مرد نگاهش رو بلند کرد
و جیمین میتونست قسم بخوره که این نگاه برای اولین بار برق زد
(داشتن تو)ابرو های جیمین بالا پرید و لقمه ای که تازه وارد دهانش کرده بود به گلوش پرید...
دستش رو با شتاب بلند کرد تا لیوان آب رو برداره اما بخاطر هول شدنش دستش با لیوان برخورد کرد و آب داخل لیوان روی میز خالی شد..
جیمین نفس نفس میزد و حس میکرد نزدیک به خفه شدنه..
با ضربه های آرومی که به پشتش خورد نگاهش رو بالا آورد
شوگا لیوان آب دیگه ای رو به سمت لب هاش آورد
_آروم بخور..
جیمین ناخودآگاه دستش رو روی دست شوگا که دور لیوان پیچیده شده بود گذاشت و آب رو یک نفس سر کشیدلب هاش رو از لیوان جدا کرد و نفس نفس زنان خودش رو عقب کشید..
شوگا دست هاش رو روی میز تکیه گاه قرار داد و روی
STAI LEGGENDO
ℓ𝒾𝓀ℯ 𝒸𝓇𝒶𝓏𝒴
Fanfiction🩶✨ فیکشن: like crazy (مثل دیوانه) کاپل اصلی: یونمین کاپل های فرعی: تهکوک، نامجین خلاصه: چه اتفاقی میوفته اگه پسری با چشم های آبی وقتی میخواد یک شب رو مثل آدم های عادی خوش بگذرونه راهش به یه کلاب بیوفته... و با مردی که روی صورتش زخم عمیقی نشسته ر...