part nine

30 4 0
                                    

هری و بلیز هنوز مشغول برف بازی بودند؛بلیز بعد از ساعت ها بالاخره به خودش اجازه داد تا نگاهی به ساعتش بیندازد.یک ساعت به شروع مراسم باقی مانده بود.بلیز و هری، تصمیم گرفتند به خوابگاه باز گردند تا حاضر شوند.

دراکو دو ساعت قبل از انها به خوابگاه برگشته بود؛بلیز و هری خیلی خسته بودند.چه کسی میتواند چهار ساعت بازی کند و خسته نباشد؟ 

انها انقدر مشغول بازی بودند که متوجه گذر زمان نشده بودند؛بلیز و هری بالاخره به سالن عمومی رسیدند.افراد زیادی انجا نبودند. 

دراکو در سالن عمومی نبود؛پس احتمالا در اتاق بود.خودشان را به اتاق رساندند اما دراکو انجا هم نبود. پس احتمالا دراکو زودتر حاضر شده بود...

هری به سوی تختش رفت و جعبه ی نسبتا بزرگی را که سیریوس برایش فرستاده بود، برداشت و روی تخت گذاشت.پرده های اطراف تختش را کشید و جعبه را باز کرد. 

یک دست ردای شب تازه که سیریوس برایش خریده بود، درونش قرار داشت. 

هری با خود فکر کرد که سیریوس خیلی خوش سلیقه است؛هری از این ردا خوشش امده بود اما نمیدانست نظر دراکو هم همین است یا نه... 

به هرحال هری لباسش را جایگزین کرد؛وقتی ردایش را پوشید، پرده های اطراف تختش را کنار زد و به حمام رفت. 

موهایش را شانه زد و سعی کرد موهایش را با ورد های مختلف صاف کند.اما فقط توانست گره هایش را از بین ببرد.همین هم پیشرفت خیلی بزرگی بود؛ موهایش را سریعا برای بار اخر شانه زد و از حمام بیرون آمد. 

بلیز وقتی او را دید با شگفتی گفت:«وای هری...خیلی جذاب شدی»سپس چشمکی زد و هری برایش چشم غره ای رفت.

هری به او گفت:«تو هم نسبتا خوب شدی»بلیز با اخم کوچکی گفت:«ممنون که مثل من راستگو بودی! »

بلیز یک کت و شلوار مشکی به علاوه ی یک کراوات خاکستری پوشیده بود.هری از اتاق خارج شد و به سمت راهرویی که در اتاق ضروریات انجا بود،حرکت کرد؛ با دراکو قرار گذاشته بودند که سی دقیقه قبل از مراسم همدیگر را روبروی در اتاق ضروریات ببینند.

______________________________________

به راهروی اتاق ضروریات رسید؛هری دراکو را دید که از همیشه جذاب تر شده بود.خواست همین را به طرز دیگری به دراکو بفهماند و هم دراکو را متوجه حضور خودش بکند، پس گفت:«هی خوشتیپ!من اینجام»

دراکو متوجه هری شد و وقتی هری را دید برای چندین ثانیه چیزی نگفت.سپس انگار که تازه راه اندازی شده بود،با پوزخند گفت:«این ردا رو با سلیقه ی خودت خریدی؟»

هری گفت:«پدرخوندم برام گرفته اما مطمئنا من هم گه باهاش اونجا بودم، همینو انتخاب میکردم»

Save me~DrarryWhere stories live. Discover now