ادامه ی پارت قبل~
زمین کوییدیچ:𝕷𝖔𝖈𝖆𝖙𝖎𝖔𝖓 𝖔𝖋 𝖙𝖍𝖊 𝖊𝖕𝖎𝖘𝖔𝖉𝖊
دراکو، نگاهی عمیق به چشمان زمردین پسر انداخت.دیگر هیچ سردی خالصی در نگاه هری یافت نمیشد. برعکس، لبخند کوچکی بر صورت هری جان گرفت.
پسر بزرگتر کمی شوکه شد، چون همیشه بعد از خیره شدن به هری، فقط یک نگاه سرد از طرف او دریافت می کرد. اما، حالا هری لبخند می زد؟! هر چند که لبخند کوچک و محوی بود، اما دراکو همان را هم با اشتیاق می پذیرفت. حس عجیب و گرمای تازه ای در درون دراکو رخنه کرده بود.
بالاخره صحبت کردن را شروع کرد: «خب من خیلی در موردش فکر کردم... تو جالبی؟!رنگ چشمات قشنگه و جالب تر از همه، اون موهای بهم ریختته! چند وقته شونه شون نکردی؟»بعد موهای هری را با دست راستش، بهم ریخته تر از قبل کرد.
هری دست دراکو را کنار زد و بر خلاف میلش گفت: «هی، بدترش نکن،مالفوی!.. در ضمن من همین امروز صبح، شونه ش کردم.»
دراکو پوزخندی زد: -«جدی میگی؟! مطمئنی بلدی موهاتو شونه کنی؟ شاید بتونم برات کلاس خصوصی بزارم، پاتر.»
هری لبخندی زد که به وضوح این جمله را میشد در نگاهش خواند: «خفه شو مالفوی!»
یک ربع ساعت دیگر را در سکوت و با نگاه کردن به اطراف خود گذراندند. اما در عین حال، از وجود همدیگر در کنارشان به خوبی باخبر بودند.دراکو بالاخره بحثی را وسط کشید، هر چند که صحبت کردن در مورد امتحانات میان ترم، زیاد جالب و هیجان انگیز نبود. هری به دراکو اطمینان داد که درس های معجون سازی، تاریخچه ی جادو، پیشگویی و تغییر شکل را با نمره ی D‹افتضاح› پشت سر می گذارد.
هری از سر جایش بلند شد و زمزمه کرد: «بیا بریم، ریونکلاویی ها زمینو برای تمرینشون رزو کردن.»
-«و تو اینو از کجا میدونی؟ علم غیب داری؟»
هری از بی نمکی دراکو چشم غره ای رفت.«معلومه که نه..اگه غیب گویی بودم، امتحان پیشگویی رو گند نمی زدم. اینو از چو چانگ شنیدم، وقتی داشت با دوستاش حرف می زد، گفت.»
-«خب.. پس پیش به سوی قلعه!»هری و دراکو ناخوداگاه در حین راه لبخند می زدند. فرقی نداشت که به چه کسی باشد. همین باعث شده بود تا انها عجیب و غریب تر از همیشه بنظر برسند. بعد از چندین دقیقه ی طاقت فرسا، از در بلوطی بزرگ قلعه رد شدند و به زودی خود را در میان سیاهچال های اسلیترین یافتند.
دراکو کلمه ی رمز«اصیل ها»را به زبان مارها زمزمه کرد و سپس وارد راهروی سالن عمومی شدند. تئودور نات از کنارشان با پوزخند رد شد و هری هم به سردی او را کنار گذاشت.
همین که وارد سالن عمومی شدند، هری گرمای زیادی را از سوی شومینه احساس کرد. پانسی پارکینسون که داشت با دافنه و استوریا گرین گراس حرف می زد، سرش را برگرداند و بلافاصله انها را دید. موهای مشکی کوتاهش را به عقب برد و با لبخندی از خود راضی به سمت دراکو امد. اولین چیزی که هری از پانسی انتظار داشت، این بود که فورا به دراکو بچسبد و چنین هم شد! پارکینسون بازوی دراکو را گرفت و او را به سمت دیگر اسلیترین ها کشاند.

KAMU SEDANG MEMBACA
Save me~Drarry
Romansaصدای تازیانه ی بی رحمِ آذرخش که بلند شد، تحمل پسرک پایان یافت و بغض بزرگی که در گلویش سنگینی می کرد شکسته شد.بدون کوچکترین اهمیتی برای غرور ارزشمندش، اجازه داد که قطره های اشکش، به ارامی بر روی گونه اش جاری شوند و به روی زمین سخت بیفتند. وجودش از وح...