پارت ویرایش نشده-
هرماینی برای بار هزارم به هری گفت:«هری خیلی خوش میگذره...حتما از یه نفر دعوت کن و به جشن بیا»
هری از هرماینی انتظار نداشت که از وقتش برای درس خواندن بگذرد و بخواهد که به مراسم رقص برود.
چرا این چند مدت، اتفاقات عجیبی برای هری می افتد؟آدم ها خیلی پیچیده هستند...نمیتوانی پیش بینی کنی که به چه چیزی فکر میکنند یا چه تصمیمی میخواهند بگیرند.
حتی هری هم خیلی پیچیده است.به طوری که خودش هم بعضی وقتا از کارهایش تعجب می کند.
هری به هرماینی گفت:«بازم بهش فکر میکنم.من فعلا میرم خوابگاه»
از هرماینی دور شد و با قدم های آرام به سمت خوابگاه حرکت کرد.وقتی به سالن عمومی رسید، مثل همیشه افرادی را دید که برای مراسم رقص انقدر ذوق زده هستند که نزدیک است منفجر شوند.
آیا فرقی میان مراسم رقص و جهنم وجود دارد؟باید از یه دختر دعوت کند و بعد تمام آن شب را در مراسم رقص با او برقصد.این مسخره است...چرا یک دختر از او دعوت نمیکند؟ چرا همیشه باید او برای دعوت از یک دختر اقدام کند؟
صدای تئودور نات را شنید که خطاب به هری میگفت:«پاتر.هنوز از هیچکس دعوت نکردی؟ نکنه منتظری اونا بیان ازت دعوت کنن؟ »م
می خواست به تئودور نات بگوید که اصلا هم بامزه نیست و بیشتر شبیه یک حشره ی مزاحم است.
به این فکر افتاد که جور دیگری او را تحقیر کند:«حداقل من ازشون درخواست نکردم چون نمیخوام وقتمو هدر بدم براشون...در ضمن تو از پارکینسون دعوت کردی، پس چرا قبولت نکرد؟ اها یادم نبود با مالفوی میخواد بره»
او دقیقا بر نقطه ضعف نات دست گذاشته بود؛ میدانست که او از پانسی پارکینسون خوشش می آید.
هری پوزخندی زد؛تئودور نات با عصبانیت گفت:«قرار نیست با مالفوی بره...مالفوی بهش درخواست نداده.»
هری متعجب به تئودور نگاه کرد؛ زابینی پوزخندی به نات زد و گفت:«درسته با دراکو نمیره.اما قراره با فلینت بره مراسم؛ پس در هر صورت تو بدبخت بی یاری بیش نیستی»
هری و زابینی به سمت اتاق حرکت کردند؛ زابینی خیلی خوشحال بنظر میرسید. هری پرسید:«چیشده؟خیلی خوشحال بنظر میرسی»
زابینی جواب داد:«دافنه گرین گراس دعوتمو قبول کرد... راستی دراکو هم مثل تو بی یاره.درکش نمیکنم میتونست با پانسی بره جشن اما دعوتش نکرد»
هری به بلیز گفت:«اون همیشه غیر قابل پیش بینیه»
صدای مالفوی از پشتشان شنیده شد؛
«درسته...من خیلی غیر قابل پیش بینی ام»
بلیز خنده ای کرد و گفت:«اوهوم... از دراکو هر کاری بر میاد.یهو دیدی از کرب خواست باهاش بره جشن»

CZYTASZ
Save me~Drarry
Romansصدای تازیانه ی بی رحمِ آذرخش که بلند شد، تحمل پسرک پایان یافت و بغض بزرگی که در گلویش سنگینی می کرد شکسته شد.بدون کوچکترین اهمیتی برای غرور ارزشمندش، اجازه داد که قطره های اشکش، به ارامی بر روی گونه اش جاری شوند و به روی زمین سخت بیفتند. وجودش از وح...