part ten

35 4 0
                                    

هری با احتیاط چوبدستی اش را از جیب شلوارش در اورد و به سمت جلو حرکت کرد. 

آیا خطرناک نبود که در موقع خاموشی،به دنبال منبع صدای جیغ باشد؟

به هرحال هری خیلی کنجکاو بود و نمیتوانست جلوی اشتیاق خود را بگیرد.برای هری جای تعجب وجود داشت که هیچ ترسی نداشت.خیلی ارام و با احتیاط به سمت منبع صدا قدم بر میداشت. هنوز هم صدای جیغ دختری می آمد؛صدای جیغ به هیچ وجه قطع نمیشد. هری خیلی نسبت به این موضوع مشکوک بود... زیرا انگار که هیچکس صدای دخترم را نمی شنید. 

بالاخره جسد دختر نمایان شد!هری با سرعت به سمتش رفت. دیگر احتیاط کردن برای هری مهم نبود. حس شیطانی از بین رفته بود و دیگر خودش بود. 

صورت دختر پر از خون بود؛وقتی به ردای دختر نگاه کرد، فهمید که متعلق به گروه هافلپاف است. 

بنظر می امد که سال اول یا دوم باشد...هری دختر را که تمام جاهای بدنش پر از خون و زخم بود، بلند کرد و با سرعت به سمت قلعه دویید.

چه باید میگفت؟او به هرحال در ساعت خاموشی در اطراف قلعه قدم زده بود و تا چند دقیقه پیش، زیر درخت راش نشسته بود. 

اگر فکر میکردند که کار اوست، باید چه میکرد؟با این حال فقط میدویید و اهمیت نداد که شنل نامرئی کننده اش به زمین افتاد.

______________________________________

در دفتر پروفسور مک گونگال نشسته بود.پروفسور مک گونگال با کنجکاوی و سردرگمی به او نگاه میکرد. بالاخره تصمیم گرفت چیزی بگوید و فورا به هری نگاه کرد:«چه اتفاقی افتاده اقای پاتر؟»

تنها سوالِ در ظاهر کوتاه و  در واقع مفصلی بود که میتوانست به زبان بیاورد.

هری با خونسردی زیادی گفت:«خب من تو ساعت ممنوعه زیر درخت راش، نشسته بودم و از هوای تازه شب استفاده میکردم که صدای جیغ اون دخترو شنیدم.وقتی رفتم پیشش تو همون وضع بود و همه جاش خون آلود بود. منم فورا اوردمش درمانگاه»

پروفسور  مک گونگال با لحن جدی و موشکافانه ی همیشگی اش گفت:«و من باید به شما اعتماد کنم که دارین به من راستشو میگین؟ »

هری هم قیافه ی جدی و سردی به خود گرفت و گفت:«مهم نیست!من به هرحال بی گناهم»

پروفسور مک گونگال که هنوز در همان حالتش بود، گفت:«بسیار خب!آقای پاتر پنجاه امتیاز از گروه اسلیترین کم میشه و شما باید مجازات بشین.چون در ساعت ممنوعه بیرون از خوابگاه اسلیترین بودین!»

هری سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و از اتاق بدون اجازه ی پروفسور مک گونگال خارج شد.

وقتی به سمت دخمه ها میرفت تا به خوابگاه اسلیترین برگردد با کسی روبرو شد که نباید روبرو میشد. 

Save me~DrarryWhere stories live. Discover now