part eleven

36 4 0
                                    

«خب امتحاناتتون تا اینجا چطور بود؟»

این  هاگرید بود که با تردید این جملات را بر زبان اورد.همگی متوجه بودند که هاگرید در حضور دراکو،راحت نیست و نمی تواند خیلی از حرف هایش را بگوید. 

تنها کسی که خیلی خونسرد بنظر می رسید، هری بود!طوری رفتار میکرد که انگار هیچ مشکلی وجود ندارد.مثل همیشه صمیمانه به هاگرید گفت:«خب امتحانات  از نظر من تا اینجا نسبتا خوب بودن!»

دراکو از وقتی که وارد کلبه ی هاگرید شده بودند، هیچ چیز نگفته بود؛فقط ساکت نشسته بود و چایش را مینوشید.

رون هنوز به هری با اخم نگاه میکرد و هرماینی به خود زحمت نداده بود که حتی برای یک ثانیه به هری نگاه کند. 

چرا هیچکس هیچ حرفی برای گفتن نداشت؟ وقتی به همراه هرماینی و رون به کلبه ی هاگرید می آمد،همگی حرف های زیادی برای گفتن داشتند.

دراکو درست گفته بود!هاگرید مطمئنا از اینکه دراکو در کلبه اش حضور دارد،ناراضی بود.

دراکو لیوان چایی را روی میز گذاشت و از هاگرید بابت چای تشکر کرد. سپس از جایش بلند شد:«فک کنم کلاس دیگه داره شروع میشه.»

هری هم از جایش بلند شد و بعد به ساعتش نگاهی انداخت.پنج دقیقه دیگر کلاس مراقبت از موجودات جادویی شروع می شد.

دراکو اول از همه از کلبه خارج شد و هری هم فورا به دنبالش رفت.سپس رون و هرماینی بعد از هاگرید از کلبه خارج شدند و همگی منتظر ماندند تا تمام سال سومی های گریفیندوری و اسلیترینی، حاضر شوند. 

______________________________________

«بهت گفته بودم که نباید برم کلبه هاگرید!دقیقا همونطوری رفتار میکردن که حدس میزدم.»دراکو با لحن نسبتا عصبانی این را به هری گفت اما سعی میکرد که صدایش زیاد بلند نباشد. 

هری در کنار دراکو مشغول غذا دادن به کرم های فلوبر بود! 

هری سعی کرد در بی گناه ترین حالت ممکن به نظر برسد.پس فقط شانه هایش را کمی بالا برد و با صدای ارامی گفت:«خب من فکر نمی کردم تا این حد پیش برن!احتمال میدادم یکم بهتر رفتار کنن.»

دراکو با اخم کوچکی گفت:«پس اشتباه فکر میکردی!»

هری با نگرانی و مظلومیتی خاصی در صدایش گفت:«تو که از دست من عصبانی نیستی، نه؟!»

دراکو جوابی نداد و باعث شد اخم غلیظی بر صورت هری جای بگیرد.هری با اصرار پرسید:«بگو ببینم با من قهر نیستی که؟ عه بگو دیگه! یچیزی بگو، زود باش!»و بعد پشت سر هم دراکو را تکان میداد.

«زود باش، بگو دیگه!یچی بگو!بگو قهر نیستی.میشه یچیزی بگی؟»

دراکو سعی میکرد  هری را از خود دور کند اما هری هنوز عین چسب به او چسبیده بود و منتظر جواب بود. 

Save me~DrarryTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang