ChApTeR 14

803 107 22
                                    

Georgi'Pov
نفسام اروم شد که صدای در بلند شد بزور خودمو از رو مبل بلند کردم و رفتم طرف در...درو باز کردم و از چیزی که جلوم دیدم خشکم زد و لبخندم محو شد
-س..ساموئل؟
سا..ساموئل..جلوم بود..با..با نیشخند..من..دارم خواب..خواب میبینم؟!
-جورجی..ساموئل؟
لو بود..اونم مثه من تعجب کرده بود
-سلام جورجی و لو
-ت..تو..تو..ز..زن..زنده..ای؟..این..چطور..چطور..ممکنه؟
-هممم عشقم..خیلی چیزا اتفاق افتاده که تو بی خبری
-چی داری میگی سام؟
لو با تعجب پرسید
-خیلی خب اسم اصلی من جیکه..جیک استیو..ساموئل نامی وجود نداره..جسیکا منو فرستاد تا با اسم مورد علاقت..یعنی ساموئل تورو عاشق خودم کنم..و در اوج عشق..مثلا بمیرم..اون جسدی که دیدی جسد یکی از خدمتکارای جسی بود میدونی تو بدجور عاشق ساموئل بودی..و بدجور هم ضربه خوردی..و این ضربه خوردنت باعث شد داداشت هم ضربه بخوره..میدونی اون مهندسی که با تو تو اولین قرارمون قرار داشت ساموئل بود که با یکم پول حل شد و من اومدم جاش..عاشق کردنت سخت بود..ولی ممکن بود..و بعد اینکه عاشق شدی..خیلی بد عاشق و وابسته ساموئل دروغی شدی
تو شک حرفاش بودم و نمیتونستم تکون بخورم..یعنی..ساموئل..
-نه..نه..تو..داری..داری..د..دروغ..دروغ..م..میگی..س..سامو..ئل..من..م..مرده..اون..مر..ده..
-جورجی..احمق نباش ساموئل دروغ بود عشقش هم دروغ بود..مرگش هم دروغ بود..
بغل دستم یه کشو بود..بدون اینکه بفهمم بازش کردم..و اولین چیزی که حس کردم سردی اسلحه لویی بود و برداشتمش
-هههه جورجی تو انقدر بی عرضه هستی که نتونی منو بکشی..تو یه احمق بی عرضه ای
تفنگ رو طرفش گرفتم
-احمق؟ا..اره..ت..تو..تو..برنده..برنده..ش..شدی..و..ولی..دیگه..ن..نه..نه..
با دستای لرزون چشامو بستم و ماشه رو کشیدم
ساموئل..یا بهتر بگم..جیک..افتاد زمین..تفنگ از دستم افتاد و خودمم افتادم نفسم بالا نمیومد و به طرز بدی میلرزیدم
-من..من اونو کشتم
Louis'Pov
جورجی افتاد رو زمین و بدجور میلرزید نشستم کنارش و تو بغلم گرفتمش ناله های جورجی به جیغ های بلند تبدیل شده بود و میگفت"کشتمش"لرزش لعنتیش بدتر شده بود و دهنش کف کرده بود
-جورجی..جورجی اروم باش
با تمام توانم داد زدم
-ویکتووووور مایک لعنتی رو خبر کن عوضیی
موهاشو از رو صورت یخ زدش زدم کنار
-جورجی..عشقم..عشقم..اروم..اروم..اروم باش
یه قطره اشک از چشمای لعنتیم افتاد که پاکشون کردم..پنج دقیقس که جورجی میلرزه این دکتر عوضی کجاست..یکی نشست بغلم..نگاش کردم مایک بود
-فاک اون تشنج کرده
از اون کیف لعنتیش یه ارام بخش دراورد و زد به جورجی..لرزش جورجی کمتر شد و چشاش بسته شد..
-لو جورجی رو بلند کن ببرش تو اتاقش
-ب..باشه..باشه..
جورجی رو بلند کردم و بردمش اتاقش و رو تخت خوابوندمش..مایک نشست رو تخت و گوشیشو رو(گوشی پزشکی)سینه جورجی گذاشت
-فاک
-چ..چیشده؟
-نبضش نمیزنه
-چ..چی؟
-لعنتی
دستاشو رو سینه جورجی گذاشت و محکم فشار داد
-راه تنفسش باید باز شه..اونم..اونم بدون شوک الکتریکی..
-ما..مایک...ل..لطفا

*********************************
میدونم بد بود
اونم واسه این بود که من اصلا حالم خوب نی و این چپترم قرار بود چپتر بدی باشه
نگران جورجیم نباشین:)
مرسی از کسایی که ووت و کامنت میدن:)
من برم اون یکی فن فیکو بتایپم
ووت اند کامنت پلیز:)

No CoNtRoLWhere stories live. Discover now