-میدونم چیکار کنم لو توام یا برو بیرون یا اروم باش
-ب..باشه
دستشو رو قفسه سینه جورجی گذاشت و محکم فشار داد
-لو ویکتور رو صدا کن بگو اون کپسول اکسیژن با وسایلاش که خونه دارمو بره از لانا بگیره
-باشه..ویکتوووور...ویکتووور؟
ویکتور اومد تو اتاق
-بله؟چیشده؟
-ب..برو..خونه..
مایک پرید وسط حرفم
-برو خونه من کپسول اکسیژن با ماسک و وسایلاش از لانا بگیر بیار باشه؟زودم بیا
-چشم..
ویکتور رفت و من دوباره به جورجی نگاه کردم
-نگران نباش..نبضشو برگردوندم فقط خوب نمیتونه نفس بکشه ب کپسول اکسیژن نیاز داره
-م..مرسی..مایک
دستشو رو دستم گذاشت
-فاک..پسر تو چرا انقدر یخ کردی؟
-من..من..خوبم
-معلومه..فشارت افتاده..واستا..
تو کیفشو گشت و یه قرص بهم داد..و از میز بغل جورجی که روش پارچ بود اب ریخت رو تو لیوان داد و داد بهم
-بخور
-مایک
-گفتم بخور
قرصو بزور مایک با یکم قرص خوردم که ویکتور اومد و کپسولو داد به مایک..مایک..ماسکو رو دهن جورجی گذاشت
-خب..جورجی خوبه فقط کاری کن اصلا دوباره شوک بهش وارد نشه حواست بهت باشه
-باشه..م..مرسی..مایک
-وظیفمو انجام دادم دیوونه..فعلا بای
-بای مایک
مایک رفت و من رو تخت پیش جورجی نشستم تنها صدایی که میومد صدای نفسای جورجی بود
سرمو با دستام گرفتم..مغزم کار نمیکرد..اصلا..یکی بیاد تو زندگیت..عاشقش شی..بمیره..داغون شی..بعد دراد همه چیش یه بازی مسخره بود..شاید تقصیر منم بود..نمیدونم..تنها چیزی که میدونم دوتا چشمای سبزه..چشمای سبز..هری..اه من چمه؟بجای فکر کردن به خواهرم..به یه عوضی که مادرش یه هرزست که معلوم نیست با چند نفر خوابیده..بدبختش میکنم..قسم میخورم..
-ل..لو؟
از فکرام بیرون اومدم و به جورجی نگاه کردم که ماسکشو زده بود کنار و بزور حرف میزد
-جونم؟خوبی؟
-ک..کش..کشتمش
-هیششش تو حق داشتی عشق من
-ل..لو..
-هیشش هیچی نگو..انتقام همه چیو میگیریم..حالا بخواب..
-ن..نرو
-کجا؟
-هی..هیچ..جا
-باشه من اینجا میمونم عشقم
سرشو تکون داد و ماسکشو رو صورتش گذاشت و چشماشو بست
اه کشیدم و بغلش دراز کشیدم..جورجی من..چی بود چیشد؟..چرا همیشه همه بلاها باید سر اون بیاد؟نمیشه سر من بیاد؟(من با اینکه تک بچم ولی یه داداش مثه لو میخواممم)هوووف..چشامو بستم و سعی کردم به هیچی فکر نکنم..و زودتر از چیزی که فکرشو میکردم چشمام بسته شد
-نمیدونم به نظر تو چیشده؟
-منم نمیدونم
-بچه ها سر و صدا نکنین وایسین بیدار شن
-اره اروم باشین
با این حرفا چشمامو باز کردم..اولین چیزی ک دیدم دوتا چشم سبز بود
-هری؟
-سلام لو
-سلام..
بعدش نایل و زین و الکس رو دیدم
-اینجا چیکار میکنین؟
-خب پسرا زور کردن ما بیاریمشون پیشتون که اوردیم
-لو جورجی چش شده؟
-اون..خب..هیچی..تشنج کرده بود
-واسه چی؟
نشستم رو تخت
-هیچی..
صدای سرفه جورجی بلند شدم که نگام برگشت طرفش..چشماشو باز کرده بود و داشت مارو نگاه میکرد
-ل..لو..؟
-جانم؟
-ای..اینا..او..اومدن..بب..ببی..ببینن..مو..موفق..ش..شدن..یا..یانه؟
اوه فاک نه جورجی
-چی؟
-اوه..اوه خب میدونین جورجی اصلا حالش خوب نیست..جورجی عشقم..اینا هری و نایل و زین و الکس هستنا
-اون دوتا رو میگم لو
-هیشش عشقم..میخوای بهت قرصاتو بدم؟
-نه..نه..نمیخوام..نمیخوام..نمیخوام لو
-باشه..هیشش..اروم باش..
ماسکو از رو صورتش برداشت و بزور بلند شد
-جورجی تو باید بخوابی
-ولم کن لو من خوبم
-جورجی..عزیزم..
-خوبم لوییس
-باشه..باشه..اروم باش
-بیاین بریم تو حیاط
الکس پیشنهاد داد
-البته اگه جورجی خوبه و میاد
-من خوبم ال اذیتم نکنین
-باشه نزن منو جورجی
-نزدمت..نترس نمیزنم..قدرتشو ندارم
-همم جورجی فکر کنم برات بستنی بیارم خوب شی..
نایل با مسخره بازی گفت و جورجی پوزخند زد
-فکر نکنم..
جورجی بلند شد و سرشو با دستش گرفت و با اونبکی دستش تخت رو گرفت
-میخوای کمکت کنم جورجی؟
-نه مرسی لو
-اره چون میخوای من کمکت کنم
نایل گفت و چشمک زد
-نه ممنون نایل
-کمتر ناز کن
رفت طرفش و بلندش کرد
-بزارم زمین هوران
-نه نه نه..
اونا رفتن بیرون و زین هم الکس رو بلند کرد و بردتش بیرون
-همممم
هری با نیشخند گفت
-چیشده هز؟
-چطوره منم تورو بلند کنم؟
-نه مرسی هز
-هیشش بابا حرف نباشه
اومد طرفم و منو بلند کرد
-بزارم زمین هریی
-نچ نچ اروم بگیر لویی************************************
هاهاهاها=|
اینم از این چپتر
ووت اند کامنت پلیز-_____-