Part 10:one mistake

129 17 2
                                    

داستان از نگاه جولیا:

اونجوری که نقشه رو برام گفتن به نظر ایده خوبی نمیومد

جک قراره خودشو به کشتن بده

ما قراره از یه ادم خلافکار دزدی کنیم اون صدتا ادم داره ممکنه بیان دنبالمون

این حرف رو به جک گفتم و اون سرش رو پایین گرفت به نظر کلافه میومد اون باید الان همه این ماموریت رو رهبری میکرد

-جک من نمیگم که دست بردار دارم بهت میگم ما میتونیم از یه جای دیگه دزدی کنیم یه چیزی که توش ریسکی نداشته باشه

جک:جولیا تا الان متوجه نشدی کارما همش ریسکه فرقی نداره کجا باشیم

بازوی جک رو گرفتم

-جک میدونم که همش ریسکه ولی این بزرگترین ریسکیه که تا الان کردیم

جک دستمو گرفت

جک:ببین بهت گفتم اگه نمیخوای توی این قضیه باشی میتونی بری منم نمیخوام اسیب ببینی

-فکر کردی من الان تنهات میزارم من همیشه کنارتم و حتی اگه باعث کشته شدنم کنار تو بشه

بدون این که جک حرکتی بکنه خودم بوسیدمش

بدنمو به خودش فشار داد

حس میکردم این قراره اخرین بوسه ما باشه ولی همیشه از این افکار توی مغزم بود

از اغوشش در اومدم و هردمون به سمت جایی که قرار گذاشته بودیم رفتیم

نمیدونم چه قدر طول کشید تا رسیدیم یا چقدر راه رفتیم ولی این رو میدونم که کل ذهنم مشغول بود

با وایسادن جک منم چند ثانیه بعد ایستادم

جک:هانا و گابریل دقیقا انتهای کوچه ایستادن بادیگارد ها قبلا کوچه رو چک کردن تا اونجایی که فهمیدم قرار بدون محافظ انجام میشه ولی امکانش هست که بازم اونجا محافظ باشه چون این کاریه که همیشه ادمای خلاف کار باهم میکنن

مردیث و زک با من و تو وارد کوچه میشن

کاری به جز دزدین کیف هم نمیکنن

باز هم با چشمای نگران به جک زل زدم

جک:من این نگاهو میشناسم باشه خودمم نگرانم ولی این میتونه زندگی هممون رو بهتر کنه

بدون این که حرف بزنم بهش دوباره به انتهای کوچه نگاه کردم هاناو گابریل رو رو دیدم که داشتن علامت میدادن

جک هم متوجه شد

سریعا به سمت زک و مردیث حرکت کردیم و پشت دیوار مخفی شدیم

جک:خب حالا وقت نمایشه کاری به جز دزدین کیف نکنید مگه این که یکیمون صدمه ببینه

جک کلاهشو انداخت روی سرش و زک و مردیث هم همین کارو کردن

bad life with youWhere stories live. Discover now