Part 18:just...

118 14 5
                                    

داستان از نگاه لیام:

اون خیلی لفتش میداد و خیلی روی مخ بود تا جایی که میتونستم تحملش میکردم دخترای دیگه مثل این نبودن اونا خوششون میومد که تنشون رو به دیگران بفروشن

از اونجایی که دیدم خیلی با کفشای جدیدش درگیره رفتم سمتش

-تو واقعا هیچی بلد نیستی

جولیا:فکر کن نشنیدم

و اخم کرد همه دخترا همینن فقط به درد فاک دادن میخورن که برای این زوده

خب معلومه یه دختر که از تو کوچه پیدا کنه با همه اینا مثل بیگانه رفتار میکنه ارزوی هردختریه که الان جای این میبود

بهش کمک کردم تا به ماشین برسیم

نمیدونستم نایل سوییچ کدوم ماشین رو بهم داده به خاطر همین جولیا رو از بغلم جدا کردم و سوییچ رو از توی جیب شلوارم در اوردم و فقط دزدگیرشو فشار دادم تا بدونم کدومه

میتونستم تعجب جولیا رو توی اون تاریکی تشخیص بدم

نوری که گلگیر های ماشین پارکینگ رو روشن کرد فهمیدم قراره با پورشه بریم

بدون این که بهش توجه کنم دیگه رفتم سمت ماشین در رو  باز کردم  و نشستم توی ماشین از شیشه ماشین دیدم که داره به زور راه میره دستاشو برای حفظ تعادل صاف نگه داشته بود و خیلی اروم میومد سمت ماشین

در رو باز کرد و نشست و اهی از روی اسایش کشید

-خیلی سخت بود

جولیا جواب نداد و به جاش سرشو به شیشه تکیه داد

حیف که فعلا قراره بردگی کنه وگرنه خودم همین الان گردنشو میشکوندم

ماشین رو روشن کردمو از پارکینگ خارج شدیم

وقتی که وارد جاده شدیم صافی جاده تمام چیزی بود که میدیدم

-نمیخوای بدونی که امشب باید چیکار کنی؟

میدونستم بازم جواب نمیده

-باشه جواب نده اینجوری یه امادگی هم به من میدی تا جواب ندادنت جبران بشه

و یه پوزخند زدم

برگشت و نگاهم کرد ولی من چشمم به جاده بود

-باید چیکار کنم

با صدای گرفته گفت انگار گریه ای زجر اور کرده

-باید ازم خواهش کنی

اون چندلحظه مکث کرد و بالاخره با گفتن کلمه لطفا خواهش کرد که بهش بگم

-باشه.تو امشب با اون کسی که بودی کاملا فرق میکنی .تو دیگه یه دختر خیابونی نیستی.اگه خیلی خوش شانس و باهوش باشی شاید بتونی باکرگیتی حفظ کنی ولی اگه خیلی احمق باشی میتونم همین امشب منم باهات حال کنم

bad life with youTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang