داستان از نگاه جولیا:
از زندگیم متنفرم از همه ادمای توش متنفرم از همه رنگ هاش از همه بدی خوبی هاش از شهری که توش زندگی میکنم لندن خیلی بزرگه منو میترسونه شاید باید زودتر تسلیم لندن میشدم تا به جای این که تحقیر بشم و یه خوش گذرونی برای مردا باشم
چندبار میخوای گریه کنی؟
چندبار میخوای جلوی دیگران شکسته بشی
چندبار....
چشمام رو بستم و سرمو به شیشه تکیه دادم شاید سرمای شیشه بتونه افکارمو منجمد کنه
داستان از نگاه لیام:
فقط چشمم به جاده بود نمیخواستم به اون هرزه عوضی نگاه کنم
با دستاش پاهاشو پشونده بود و من حواسم به پاهاش بود ولی نمیخواستم ضایع کنم حالا که دقت میکنم موهای خودش خیلی قشنگ تر از اون کلاه گیس بود اصن من چرا دارم به این فکر میکنم چرا دارم به یه فاحشه فکر میکنم اون هیچی نیست
چشمام رو برای دوثانیه روی هم فشار دادم تا افکارمو خارج کنم
نزدیک بودیم و حدس میزدم ده دقیقه دیگه میرسیدیم
هر از چندگاهی به ون مشکی پشت سرم نگاه میکردم
کل راه فکر میکردم نایل قراره چیکار کنه هیچی از دهن این مرد بیرون نمیاد اون فقط یه هوس بازه که دوست داره دخترا رو بکنه
جلوی در پارکینگ ترمز زدم و چندبار بوق زدم تا در رو باز کنن
میتونستم حس کنم که الان نایل مثل همیشه پشت پنجره اتاق مرموزش وایساده و الان داره مارو نگاه میکنهخیلی سخت میشه نایل رو این چندروز دید خصوصا از روزی که خیلی داغون برگشت خونه و این هرزه زد صورتشو داغون کرد
ولی لویی بهش نزدیک تره
لویی بهم گفته بود که اون داره بهتر میشه
وقتی که در باز شد پام رو بیشتر روی پدال گاز فشار دادم و ماشین با سرعت بیشتری رفت و مجبور شدم ترمز بگیرم که یکم از صندلی فاصله گرفتم
سر جولیا هم از شیشه جدا شد و قبل از این که بخواد بهش بخوره جلوشو گرفت
فکر میکردم اون خوابه
من اصن چرا باید به اون فکر کنم
از ماشین پیاده شدم
اونم خیلی کند از ماشین پیاده شد
بهش توجهی نکردم و به سمت در اصلی رفتم
در رو باز کردم
به پشتم نگاه کردم که ببینم میاد یا نه
پاهاش رو با دستش پوشونده بود و به سمتم میومد
از کنارم رد شد در رو بستم و دوتا یکی از پله ها رفتم بالا
صدای اه و ناله دخترا میومد :|(بعله حالا نمیخواد به جزیات توجه کنید:|)
قبل از این که بخوام به سمت اتاق لویی برم جولیا پشت سرم بود سرش پایین شب طولانی بود
فکر کنم هنوز نمیدونست که امشب باید کجا بخوابه یا اتاقشو یادش نبود
بدون هیچ لحنی توی صدای عادی گفتم:دنبالم بیا
YOU ARE READING
bad life with you
Fanfictionیقه بالا می دهیم دست ها در جیب سیگار به ته رسیده میان لب به دیوار تکیه می دهیم نه که کاراگاه باشیم یا عضو مافیا نه بدبختیم...! داستان یه دختر یتیم که از معنای خانواده داشتن و یک زندگی نرمال با پایان های خوب رو نمیدانست و مسیر زندگیش اورا به سمت ر...