نامه ی نهم

93 22 7
                                    

عزیز دلم...

امروز دیلن با انگشت هایش مورچه های روی کابینته سیاهه آشپزخانه را میکشت.

قبل از تو حتما با تعجب به کارهایش دقت میکردم...
اما حالا چیزی درونه دلم پیچ خورد.
انگار تو دوست نداری حتی به مورچه ها هم آسیب برسد.

میدانم تو فرشته ای.
آن چیز پیچ خورد و من با التماس از دیلن خواستم تا دست از این کار بکشد.

دیلن نگران بود
و حاله من بدتر میشد.

و بعد در کمال ناباوری چشم هایم سیاهی رفت.
چیزی نبود!
نترس...

[ DANDELION ]#1 // ViatorWhere stories live. Discover now