عزیز دلم...
امروز دیلن با انگشت هایش مورچه های روی کابینته سیاهه آشپزخانه را میکشت.
قبل از تو حتما با تعجب به کارهایش دقت میکردم...
اما حالا چیزی درونه دلم پیچ خورد.
انگار تو دوست نداری حتی به مورچه ها هم آسیب برسد.میدانم تو فرشته ای.
آن چیز پیچ خورد و من با التماس از دیلن خواستم تا دست از این کار بکشد.دیلن نگران بود
و حاله من بدتر میشد.و بعد در کمال ناباوری چشم هایم سیاهی رفت.
چیزی نبود!
نترس...
YOU ARE READING
[ DANDELION ]#1 // Viator
Random[ قاصدک ] جلد اول//مسافر قاصدک... چیزیه که آدم باهاش آرزو میکنه و بعدشم فوتش میکنه. و یا شایدم حرفیو دمه گوشه قاصدک بزنه و امیدواره اون حرفو به کسی که میخواد برسونه. حتی اگه مایل ها ، یا کهکشان ها فاصله بینشون باشه. قاصدکا همیشه مسافرن. منم مسافرم...