نامه شانزدهم

80 18 4
                                    


عزیزه دلم...
عجیب است اما شکمم کمی برامده شده.
روبه روی آینه می ایستم و سعی میکنم حدس بزنم تا چه حد میتوانم باد کنم.
اما صورتم با تپل تر شدن بهتر شده اما فکر کنم بیشتر از این تپل شوم زشت میشوم.

دماغم چین میخورد.
موهایم را باز میکنم
کمی ارایش میکنم و منتظره پدرت میمانم.

دیلن میاید و با دیدنم چشم هایش ستاره میشود.
روزه خسته کننده ای داشته.
از چشم هایش میفهمم.

هنوز ذهنم درگیره تپل تر شدن و شکمم هست برای همین کم تر حرفی میزنم
میپرسد از چیزی ناراحت هستم یا نه.
گفتم نه.
پرسید حالمان چطور است.
گفتم خوبم.
قبل ازین که بیشتر نگران شود خودم پیراهنم را بالا دادم تا شکمم را ببیند.
میخندد.
لبهایم را میبوسد.
حرصم بیشتر درمیاید.
دیلن بیشتر میخندد و میگوید اصلا از اولش هم از زنه لاغر خوشش نمیامد.
میدانم برای دله من این را میگوید.
و بعد با صدای قه قهه اش لبخند میزنم.

میدانی دلبندم؟
پدرت مثله بچه های معصوم قه قهه میزند
و من نمیتوانم به این صدا لبخند نزنم.

[ DANDELION ]#1 // ViatorDonde viven las historias. Descúbrelo ahora