عزیزه دلم...
حتما ترسیده ای
نترس!
تمامه خانه بهم ریختست و ظرف ها هم تا حدودی شکسته.
خودت دیدی.
بعد از بهتر شدنه حالم و بردنم پیش پزشک ، دیلن فهمید.اول با من حرفی نزد.
میشناختمش حتما عصبانی و دلخور بود.چند بار خواستم چیزی بگوید اما هر بار مرا به سکوت وادار کرد.
هیچی نمیگفت حتی زمانی که آب پرتقال را بالای سرم کنار تخت گذاشت و تاکید کرد بخورم.
اب پرتقال را خوردم و به سمت اتاقش رفتم ؛
در هم شکسته بود.در اغوشش گرفتم اما جدا شد.
و گفت
و شکست
و گفت
و شکست
و گفت.
میگفت نمیتواند
میگفت نمیخواهد
اما من گفتم که دیر شده
حالا که آمدی من هم کوله بارم را جمع کردم.نترس عزیزم.
تمام شکستگی ها گواه میدهند پدرت عاشقم هست.
و عشق همینطوریست.راستی عزیزکم...
گفته بودم؟
زمانی ک فکرش را هم نمیکنی و منتظرش نیستی به سراغت میاید
عشق را میگویم.
مثله تو
مثله پدرت.
BẠN ĐANG ĐỌC
[ DANDELION ]#1 // Viator
Ngẫu nhiên[ قاصدک ] جلد اول//مسافر قاصدک... چیزیه که آدم باهاش آرزو میکنه و بعدشم فوتش میکنه. و یا شایدم حرفیو دمه گوشه قاصدک بزنه و امیدواره اون حرفو به کسی که میخواد برسونه. حتی اگه مایل ها ، یا کهکشان ها فاصله بینشون باشه. قاصدکا همیشه مسافرن. منم مسافرم...