عزيز دلم...
چشم هایم را که باز کردم لانا با روپوشی سفید بالای سرم بود.
اخم کرد و گفت تو که مادرت و دیلن را کشتی.
گفتم دیلن بهترین شوهره دنیاست.
لبخند زد.
کاش حرفم یادش بماند.رفت و بعد از چند لحظه دیلن بالای سرم ظاهر شد
چشم هایش قرمز بود و موهایش بهم ریخته
صورتم را نوازش کرد دستهایش داغ بود.
گفتم حالم دیگر بهتر شده نمی خواهد ک نگران باشی.
اخم کرد ولی هیچی نگفت.یادم امد آنا هم باما بود
گفتم آنا فهمید؟
سرش را به نشانه ی نه بالا فرستاد.دست هایم را بین موهایش بردم.
دلم برای جذابیتش ضعف میرود.
خم شد و من را بوسید زیره لب گفت دیگر اجازه نمیدهد قرص هایم را نخورم.
اخم کردم.من نمیخاهم به تو اسیبی برسد عزیزکم...
ESTÁS LEYENDO
[ DANDELION ]#1 // Viator
De Todo[ قاصدک ] جلد اول//مسافر قاصدک... چیزیه که آدم باهاش آرزو میکنه و بعدشم فوتش میکنه. و یا شایدم حرفیو دمه گوشه قاصدک بزنه و امیدواره اون حرفو به کسی که میخواد برسونه. حتی اگه مایل ها ، یا کهکشان ها فاصله بینشون باشه. قاصدکا همیشه مسافرن. منم مسافرم...