•Chapter 7•

4.8K 405 67
                                    

بوسه خیلی سخت و پر از شهوت بود . لبها محکم و سریع حرکت میکردن  . آقای استایلز زبونش رو به زور وارد دهنم کرد . با بدنش منو بیشتر به دیوار فشار داد . دستهاش از رو کمرم به سمت باسنم سرخورد و اونا رو فشار داد ، که باعث شد نفس نفس بزنم .

آقای استایلز بدون اینکه بوسه رو قطع کنه منو بلند کرد و شروع کرد به راه رفتن تا جایی که منو رو یه چیز نرم گذاشت . حالا من روی مبل مشکی چرم بودم و آقای استایلز روی من .

اون خودشو روی من فشار داد در حالی که آروم زمزمه میکرد ' فاک ' و یه ناله کوچیک از لبای من بیرون اومد . لبهاش از فکم تا گردنم سفر میکرد در حالی که بوسه های نرم میذاشت . یه ناله دیگه از لبهام بیرون اومد وقتی که اون نقطه شیرین منو روی استخون فکم نزدیک گوش چپم پیدا کرد .

حالا داشت یادم میومد اون رئیسمه . من نمی‌توانم  اینو انجام بدم . ما نمیتونیم اینو انجام بدیم .

"آقای استالز بسه . لطفا"

من به آرومی گفتم در حالی که سعی میکردم ناله هامو نگه دارم .

اون با کلمات خیلی ساده ای جواب داد "خفه شو" ،و ادامه داد به ساک زدن نقطه حساسم و دندانشو روی پوستم خراش میداد ، مارک میذاشت .

"آقای استایلز لطفا .. بس_"

یه ناله دیگه از لبهام بیرون اومد وقتی که اون خودشو روم فشار داد .

"نه .. بس نمیکنم ، تو مال منی"

کلماتش لرزه به ستون فقراتم انداخت .
یه صدای بلند زنگ توی دفتر پخش شد . خدایا شکرت .. اگه زنگ نمیخورد به احتمال زیاد همه اینا با سکس با رئیسم تموم میشود .

اون زیر لب چنتا فوش داد و در حالی که روی من بود یه ذره بلند شد و رفت سمت میز جایی که تلفن قرار داشت .

"استایلز"

اون با عصبانیت توی تلفن گفت .

"نه من سرم شلوغه"

اون گفت
بله .. درسته .

"چرا همچین غلطی کردی"

حالا اون داشت فریاد میزد . واو من هیچ وقت فکر نمیکردم آقای استایلز  وقتی عصبیه انقدر ترسناک بشه ..  و هنوز خیلی هات .

من الان اینو گفتم ؟؟

آقای استایلز داشت ته موهای خودشو میکشید به نظر خیلی آشفته میومد .

"باشه ، من ده دقیقه دیگه اونجام "

اون گفت و تلفونو قطع کرد .

"من یه ملاقات  تا پنچ دقیقه دیگه دارم ولی این تموم نشده"

اون با عصبانیت ، واضح گفت .

یه صدای کلیک کوچیک که نشون میداد قفل در باز شده . من فورا از دفترش رفتم بیرون و خودمه ازش دور کردم . در واقع من به دفترم نمیرفتم فقط جایی، میرفتم که پاهام منو میبردن .

پاهای من داشتن منو میبردن به نزدیک ترین کلاب . من فقط تصمیم گرفتم که برم میت کنم و دراز بکشم . من به اندازه ای که تو فکر میکنی خوب نیستم .

من 6 شات ودکا سفارش دادم ... اون باید اعصابم رو آروم میکرد .

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
ببخشید که دیر شد 😁 از این به بعد دوشنبه ها و پنجشنبه ها آپدیت میشه 😘 مرسی 💙

Boss | CompleteWhere stories live. Discover now