•Chapter 14•

5.3K 411 77
                                    

با نور طلوع خورشید که از پنجره ی هتل به صورتم میخورد بیدار شدم. با دیدن همچین صبح زیبایی لبخند اومد روی لبام. خودمو کشیدم و یه چیزی خورد به دستم و دستم سریعا برگشت سمت خودم.دستام به یه چیزی برخورد کرده بودن ... یا یه نفر. به موهای فرفری روی بالش کنار خودم گاه کردم...آقای استایلز کنارم خوابیده بود. آروم آروم تمام اتفاقای دیشب یادم اومد... اوه خدای من .

هری با حالت خماری بیدار شد ، موهاش بهم ریخته بودن . حتی با این موها بازم رویایی به نظر میرسید....

"صبح بخیر پرنسس."

اون گفت . اوه خدای فاکینگ من ، صدای سر صبحش عمیق و خیلی سکسی بود.
بهم لبخند زد و یه دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش نزدیک تر کشید.

"صبح بخیر."

من جواب دادم ولی جوابم خیلی آروم بود بیشتر شبیه زمزمه کردن بود .

" ما باید بلند شیم ، رویداد خیریه چند ساعت دیگه شروع میشه."

بعد از اینکه گونه م رو بوسید گفت.
گوشیش رو چک کرد و بهم اطلاع داد که ساعت 2 بعد از ظهره. واو خیلی خوابیدم.

رویداد ساعت 7 شروع میشد پس من حدود 2 ساعت وقت داتم تا قبل از اینکه برم آماده شم.
من پیراهن سفید رو از هری گرفتم و پوشیدمش. خیلی بلند بود و تا بالای زانوم میرسید.

"تو توی لباسای من خیلی خوب به نظر میرسی.."

هری با صدای آرومی گفت.تا رفتم از اتاق بیرون ، شنیدم که هری از جاش بلند شد.

تا رفتم تو آشپزخونه ،هری هم دنبالم کرد.

"لباست تا یه ساعت دیگه میرسه."

اون گفت و باعث شد که هندوانه ای که داشتم میخوردم بپره تو گلوم.

"لباس ؟"

من با حالت گیجی پرسیدم . من خودم لباس دارم .

" مطمئنم که نمیتونم پول اون لباسو پرداخت کنم ."

سریع اضافه کردم.

"من همه چیز رو ردیف کردم ، به علاوه تو نیاز نیست چیزی رو بپردازی."

اون گفت در حالی که روی مبل کنارم مینشست.
دیگه بحث نکردم چون حتی اگه ادامه میدادم ، بازم اون میبرد.

بعد از خوردن صبحانه ، هری رفت بیرون تا با یه شریک کاری که اتفاقا دوستای خوبی هم بودن ملاقات کنه .

در حالییکه من روی مبل راحت نشسته بودم و "دختران بدجنس" رو نگاه میکردم.

این قطعا فیلم مورد علاقه ی من بود . به محض اینکه دی وی دیش رو زیر تی وی دیدم ، سریعا به زور گذاشتمش داخل پلیر.

لباس دیگه رسیده بود ولی من هنوز چکش نکرده بودم .  به زودی فیلم تموم شد و من نیاز داشتم که آماده بشم.

اول – حموم ...

**

بعد از دوش گرفتن ، یه حوله ی سفید رو دور خودم گرفتم و از حموم اومدم بیرون . تمام مدتی که توی حموم بودم ، ذهنم تموم اتفاقای دیروز رو تکرار میکرد ..

این خیلی حس خوبی داشت. و این دهن و انگشتاش بودن . به این فکر میکنم که با اون دیکش چه کارایی میتونه بکنه .

همینطور که اون گفت ' چیزهای بیشتری تو راهه ' فکرا رو از سرم بیرون انداختم . جعبه ی مشکی که لباس داخلش بود رو برداشتم .

نشستم روی تخت و جعبه رو گذاشتم روی پام . ربان طلایی رو باز کردم و نفسم برید . حس میکردم این زیباترین لباسیه که تا حالا دیدم .

روی لباس یه یادداشت کوچیک بود.

"نمیتونم صبر کنم تا تو رو توی این لباس ببینم خانوم وایت "
- آقای استایلز

اوهه خدایا ، اون خیلی دوست داشتنیه . لباس رو از جعبه آوردم بیرون. مثل پوست یه بچه نرم بود .

لباس آبی بود و خیلی قشنگ بود ، یه کمربند طلایی و نقره ای هم روش دوخته شده بود.
شاید هری خیلی اعصاب خورد کن باشه ولی واقعا خوش سلیقه است.

**

بعد از اینکه آماده شدنم تموم شد ، لباس رو پوشیدم . کاملا اندازه م بود ... موهام رو فر کرده بودم. دقیقا وقتی میخواستم کفشای پاشنه بلندم رو بپوشم ، صدای در اومد.

هری اومد داخل " هی تو-" وقتی چشماش بهم خورد حرفاش قطع شد

از سر تا پا نگام کرد ، آروم لب هاش از هم جدا شدن ، بعد از چند ثانیه ، تنها کلمه ای که از دهنش بیرون اومد "واو" بود.

این واقعا منو مغرور میکرد به خودم ، من میتونستم کاری کنم اون هری استایلز مقتدر زبونش بند بیاد.

سریع کفشای پاشنه بلندم رو پوشیدم و رفتم سمتش.

" تو خوب به نظر میرسی هری."

من گفتم . پیراهن مردونه ی مشکیش به طرز عالی ای بدنش رو در آغوش گرفته بودن . کفشای مردونه ی رسمیش هم مشکلی و براق بودن .

"برای خودت بگو ، دیگه نمیتونم کل بعداز ظهر تنهات بذارم ، یکی میدزدتت ... "

اون گفت و بخش آخر مثل یک زمزمه بود.

صداش رو صاف کرد و گفت

" آماده ای ، پرنسس من ؟ "

بعد از اینکه منو پرنسس صدا کرد سرخ شدم

"هیچ وقت انقدر آماده نبودم "

بهش لبخند زدم .

"خوب پس، بیا بریم... "

Boss | CompleteHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin