•Chapter 19•

4.7K 328 33
                                    

Translated By : shaghayegh_frd

قسمت بزرگی از اتاق رو پرتو های خورشید گرفته بود و این قسمت خیلی بزرگ نیست ولی در عوض‌ خیلی دنجه.

اولین چیزی که بعد از باز کردن چشمام ديدم  ‌پرده سیاهی بود که پنجره اتاق رو کاور کرده بود من واقعا شگفت زده میشم وقتی بدونم‌ شهر ازین بالا چه شکليه.
این واقعیته که از کنارم صدای ناله میاد ؛ من سرمو برگردوندم و فقط یه الهه ى یونانی نیمه برهنه را دیدم ، یه فرشته ی مجسمه ای . اون سرشو بیشتر داخل بالشت فرو کرد

"هری "

دستشو دور شکمم گذاشته بود و مثل داراییش محکم چسبیده بود.
هر دفعه که میخواستم تکون بخورم یا بچرخم اون بیشتر منو تو خودش قفل میکرد و منو بیشتر فشار میداد .
اون خیلی بامزه س وقتی موهاش به هر جهت ممکنی پراکنده شدن و لباش باد کرده و انگار ابروهاشو شخم زدن .

من از الاف بود خسته شدم
بیرون رفتن از بازو هاش نشدنیه ! اون هر دفعه منو بیشتر به طرف خودش هل میده و من الان كاملا روی اونم.

"هری..."

من اروم‌ شونه اش رو تکون دادم . سرش رو بلند کرد با اون صورت خواب آلودش
به تنبلی لبخند زد و دوباره سرشو توی بالشت فرو کرد و باعث شد من از خنده بمیرم.

اون سرشو دوباره بالا اورد و من تونستم گیجی را توی صورتش ببینم

"چی جالبه ... ؟ "

صداش خشن و عمیق بود ... بخاطر خواب ... این خیلی هاته ..‌ خدای من این خیلی سکسی به نظر میاد

"هیچی ... فقط حالت صورتت ؛ وقتی که خوابی ... "

من گفتم

"میدونی چی کمکم میکنه تا پاشم ؟"

اون پرسید

من میخواستم بگم قهوه یا شاید چایی ؟ ولی به جاش قبل از اینکه بتونم شروع کنم اون به سرعت روم خیمه زد و وزنش را با ارنجش نگه داشت

"خوب ؛ فک کنم باید بفهمیم ..."

لباشو روی من فشار داد  ، خیلی قوی نبود ولی شیرین ، یه بوسه ی ملایم ... خیلی خیلی نرم

"منو ببوس "

اون خواهش کرد
توی صداش شهوت عمیقو میشد به راحتی دید
چرا این مرد رو آزار میدی و چیزی که میخواد رو بدون درنگ بهش نمیدی ؟ (به خودش داره میگه :| )

Boss | CompleteOnde histórias criam vida. Descubra agora