•Chapter 12•

5.2K 428 91
                                    

آقای استایلز چند دقیقه بعد با پاپ کورن و یک فیلم برگشت . من دیدم که فیلمش یه فیلم ترسناکه .insidious

من شنیدم که واقعا ترسناکه. امیدوارم بعدا کابوس نبینم . اون ظرف رو روی میز قهوه ی کوچیک جلوی مبل گذاشت و رفت سمت تلوزیون ، دیسک رو توی پلیر گذاشت . همینطور که آقای استایلز میومد و کنارم مینشست صدای موسیقی وحشتناک شروع شد به پخش شدن .

نصف فیلم که رفته بود دیگه دستام صورتمو پوشونده بودن ... و بعد این بخش ترسناکش اومد جاییکه پسری که صورتش قرمز بود پدیدار شد و من جیغ زدم و صورتمو توی پهلوی هری قایم کردم . ( پهلو عاخه؟ :/)

من شنیدم که خندید و دستشو دورم حلقه کرد و منو نزدیک تر کشید . حالا سرم روی سینه ی گرم و محکم آقای استایلز بود .

" فقط برای یه فیلم انقدر ترسیدی؟"

اون با صدای عمیقی گفت که باعث میشد ویبره هایی توی شکمش بفرسته و من با گوشم که روی شکمش بود حسش کنم .

" اون خیلی وحشتناک بود "

من گفتم در حالی که به پیراهن هری چنگ میزدم .

" ششش همه چیز خوبه ، من پیشتم"

اون گفت و من حسش کردم که سرم رو بوسید .
این... حس خوبی داشت .

ما به دیدن فیلم ادامه دادیم ، در حالی که هنوز توی بغل هری بودم . من میخواستم بیام بیرون ولی در عین حال نمیخواستم. اون خیلی گرم بود و من یه جورایی توی آغوشش احساس امنیت میکردم.

یه جاهایی وسط فیلم من خوابیدم چون وقتی بیدار شدم وسط شب روی تخت توی آغوش آقای استایلز بودم . وقتی تلاش کردم از آغوشش بیام بیرون فقط محکم تر بغلم کرد و منو نزدیک تر کشید . بالاخره ، جا زدم و چرخیدم اینطوری الان توی صورتش نگاه میکردم .اون وقتی خواب بود خیلی با آرامش به نظر میرسید ، خیلی معصوم. موهای فرفریش توی هر جهتی بودن و بعضی هاشون روی پیشونیش ریخته بودن ، و لب هاش کمی از هم جدا شده بودن .

من میخوام اون لب ها رو ببوسم...

صبر کن ... چی ؟

چرامن دارم به این فکر میکنم و مهم تر ، چرا از درون این شکلی ام . شاید ذهنم داره بهم سرنخ میده ؟

اگه من راجبش فکر کنم ، یه جورایی ازش لذت بردم .
یه جورایی ؟... تو عاشقش شدی !  دوباره ناخودآگاهم گفت .

افکارم با آقای استایلز که منو به خودش فشار داد قطع شد .

من واقعا میخوام ببوسمش . با اون فکر توی ذهنم من لبامو کنار دهنش گذاشتم . چند ثانیه اونجا نگهشون داشتم و بعد برگشتم عقب تا مطمئن بشم بیدار نشده .
وقتی دیدم چشماش بسته اس خیالم راحت شد .

بالاخره از زیر دستاش در رفتم و رفتم توی آشپزخونه تا برای خودم یه چای داغ بریزم.

همینطور که منتظر بودم تا آب جوش بیاد دنبال یه فنجون میگشتم . یهو دو تا دست روی کمرم بودن، بهتره اضافه کنم دستای خیلی بزرگ . آقای استایلز . اون منو چرخوند و من الان روبه روش بودم.

" من واقعا بوسه ی کوچیکتو دوست داشتم ولی از تنها بیدار شدن لذت نبردم "

اون توی گوشم زمزمه کرد ، و آروم لباشو روی گوشم کشید .
من از خجالت سرخ شدم ... اون بیدار بود؟

حتما به خاطر وول خوردنم بود ....
تلاش کردم که کنار بزنمش ولی اون فقط منو به خودش نزدیک تر میکرد . اون منو روی کانتر گذاشت و بین پاهام ایستاد . سرشو توی گردنم برد و بوسه های ارومی روی پوستم گذاشت .

"آقای استایلز.."

" هری ، من هری ام "

بین بوسه ها گفت .
لب هاش آروم آروم بالاتر  رفتن و الان روی لب هام بودن .
تنها چیزی که میتونستم بهش فکر کنم هری بود . لب های عالیش . دست های قدرتمندش .. همه چیز..
لب هاش فوق العاده بودن . اولش بوسه شیرین و خوب بود ولی بعد داشت خشن تر میشد اون زبونش رو به زور وارد دهنم کرد . و چیز عجیب درباره ش این بود که من از خشن بودنش لذت بردم . اون منو سمت خودش کشید پس من حالا روی لبه کانتر نشسته بودم . من میتونستم حس کنم ، اون چیز بزرگ که حضورش رو نشون میداد . من خودمو نزدیک تر کشیدم تا بهتر حسش کنم ، تا بدونم که دارم فقط تصور میکنم . نه ، من فقط تصور نمیکردم. اون ناله ای کرد و منو نزدیک تر کشید ، پاهامو دورش حلقه کردم وقتی منو بلند کرد . دستام رفت توی موهای نرم فرفریش که از وقت ی خوابیده بود شلخته شده بودن .

یه ناله ی کوچک از لب هاش بیرون اومد و گفت :

" این دفعه متوفقم نکن "

Boss | CompleteOù les histoires vivent. Découvrez maintenant