وقتی لبای هری به گردنم حمله کردن لرزه ها رو روی ستون فقراتم حس کردم . انگار الکتریسیته توی کل بدنم جریان داشت . اون روی من بود و با خشونت کمرشو بهم میمالید . میتونستم برآمدگیشو دوباره حس کنم و یه ناله ی خشن از لب هاش بیرون اومد .
" میبینی ، باهام چیکار کردی؟ دیوونم کردی . حتی یه روز هم نبود که راجب خودمون...اینجا...روی تخت فکر نکرده باشم "
هری آخرین بخش رو بین بوسه ها گفت . به بوسیدن گردنم ادامه داد ، می مکید و گاز میگرفت ، آروم بی حسم میکرد . وقتی به نقطه ی حساسم رسید دیگه نمیتونستم ناله هامو کنترل کنم . میتونستم لبخندشو روی پوستم حس کنم. اون حتما باید خیلی به خودش افتخار کنه که توی همچین مدت کوتاهی انقدر خوب بدنمو میشناسه . عوضی .
من نیاز داشتم که به خودم بیام . من نمیتونم با رئیسم بخوابم . شروع کردم به عقب کشیدن ولی اون دوباره منو سمت خودش میکشید . من سینه ش رو هول دادم و اون موهامو کشید .
" آههه، هری "
بخاطر چنگ محکمش به موهام ناله ای کردم. اوه ، نه ، اون عصبی بود .
" تو الان مال منی میفهمی ؟ هیچ وقت خودتو از من دور نمیکنی و هیچ مرد دیگه ای هیچ وقت بهت نگاه نمیکنه و حتی فکر لمس کردن چیزی که برای منه به سرش نمی زنه . من خوشم نمیاد هیچ مردی نزدیکت بشه . اصلا میدونی الان چقدر فاکینگ هات به نظر میرسی؟ روزی که پاتو توی دفترم گذاشتی ، اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که بذارمت روی میز و اونقدر بکنمت که ستاره ها رو ببینی "
اون با خشونت توی گوشم زمزمه کرد ، و منو از قبل خیس تر میکرد . یه جورایی این طور با مالکیت حرف زدن و حرفای کثیفش باعث میشد خیلی تحریک بشم. حتی نمیدونم چرا...
اون منو بیشتر سمت خودش کشید و محکم گردنمو بوسید . دستام راهشونو سمت موهای فر نرمش پیدا کردن و اونا رو کشیدن ، که باعث شد یه ناله ی دیگه از هری بیاد .
" لخت شو "
اون گفت . منم همونطور که بهم گفته شده بود شلوارک سفید و تی شرت صورتیم که همین چند ساعت پیش پوشیده بودمشون رو درآوردم . حالا دیگه فقط سوتین و شورت سفید رنگ تنم بود.
"بقيه لباس هات رو هم در بيار "
اون پوزخند زد . اوکی . بزار یکم اذیتش کنیم .اروم شورتم رو پايين کشیدم و در حالی که لب پایینم رو گاز میگرفتم ، معصومانه بهش نگاه کردم . شنیدم که به سختی نفس کشید و لبخند زدم.
خم شدم و بهش نزدیک تر شدم و پیراهنشو از تنش درآوردم . وقتو تلف نکرد و شلوارشو درآورد و حالا فقط باکسرش تنش بود که محکم بهش چسبیده بود
منم همینکارو با سوتینم کردم و هری برنامه هایی توی سرش داشت . وقتی سوتین رو درآوردم هری فورا دستامو بالای سرم قفل کرد .
" تلاش میکنی که اذیت کنی ، حالا اینطوری ایم ؟ "
آروم گفت در حالی که گردنم رو به آرومی گاز میگرفت.
" هنوز نمیخوام به فاکت بدم . چیزای دیگه ای تو سرم دارم "
اون گفت در حالی که به اذیت کردنم روی گردنم ادامه میداد . دستاش کمرم رو گرفت و عاشقانه ادامه داد تا رسید به اون پایین . دستاش کیلتوریسم رو اذیت کردن و ناله ها از دهنم مثل یه شعر بیرون میومد . بدون هیچ اخطاری دو تا از انگشتاشو کردم داخلم .
" آههه، شیت ، هری "
من از احساسش ناله کردم .
اون خم شد و حدودا هر اینچ بدنم رو بوسید ، هنوزم انگشاشو تند داخلم حرکت میداد .
زبونش کارشو شروع کرد تا ناله هام همه جا رو پر کنه .
مثل یه جادو بود ، بهترین موادی که توی عمرت کشیده باشی. اون به انگشت کردنم ادامه داد در حالی که همزمان لیس میزد .میتونستم حس کنم که نزدیکم پس ملافه رو توی دستم مشت کردم و تلاش کردم خودمو به ارگاسم برسونم ...
" دارم بهت حس خوبی میدم پرنسس ؟ "
هری پرسید و باعث شد بلرزم و فقط نزدیک تر بشم .
" آره ، اوه خدای من ، هری ، من دارم م- "
" برام بيا پرنسس "
و منم انجامش دادم . هیچ وقت همچین ارگاسمی نداشتم . آره قبلا هم ارگاسم شده بودم ولی نه توی همچین زمان کوتاهی و ارگاسم هایی که قبلا داشتم هیچ کدوم انقدر شدید نبودن .
هری با زبونش تمیزم کرد و اومد رو به روی صورتم ..." نیاز دارم که لذت رو برگردونم؟ "
من پرسیدم
" یه وقت دیگه ، ولی الان استراحت کن ، نیازش داری ، ما قراره بریم به رویداد خیریه ... "
اون گفت و کنارم دراز کشید . دستاشو دورم حلقه کرد و منو به خودش نزدیک تر کرد.
خیلی نگذشت که توی آغوش رئیسم خوابم برد .
YOU ARE READING
Boss | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] مالوری وایت یک دختر 20 ساله جوان، که تازه کالج رو تموم کرده و زندگی مستقل خودشو شروع کرده. کی میدونست که قراره انقدر سخت باشه؟ اون توی یک آپارتمان کوچک زندگی میکنه و فقط کمی از پولی که از پدر و مادرش گرفته بود براش باقی مونده...