حالا ما توی هواپیما بودیم و داشتیم برمیگشتم به لندن. برای یه مدت توی پرواز بودیم و تمام این مدت من خوابیده بودم ولی شکمم تصمیم گرفت که غذا بخواد ( :/ ) .
پتو رو از خودم کنار زدم و ژاکت مشکیم رو پوشیدم. ما داشتیم با هواپیمای شخصی هری پرواز میکردیم . دفعه ی قبل اون گفت یه سری مشکلات فنی براش پیش اومده برای همین دفعه ی اول با هواپیمای عمومی پرواز کردیم . هواپیمای اون تخت داشت ، منظورم اینه که ، هییی تخت داشت برای من داد میزد تا روش بخوابم . خیلی راحت بود . رفتم سمت یخچال کوچولو و یکم چیپس و کوکاکولا برداشتم . قضاوتم نکنین . خودم میدونم چقدر سالم ام . کنایه رو داشته باشین .
برگشتم سمت تلوزیون و مبل کوچیک که هری روش نشسته بود ، و داشت کارای کاغذیشو انجام میداد . خیلی درگیرش بود طوری که متوجه حضورم نشد تا وقتی کنارش نشستم .
" اوه هی ، تو بیداری."
اون گفت در حالی که چشماشو از برگه ها برنمیداشت . یه جورایی حس کردم اضافی ام
زیر لب یه "هی" گفتم و چیپسمو باز کردم . حالا مطمئن نیستم اگه میخوام بخورم یا نه . چیپس و کوکاکولا رو روی زمین گذاشتم ، کنار صندلی.
از روی صندلیم بلند شدم و رفتم پشت هری قدم زدم . هنوز چشماش روی برگه ها بود . از روی شونه هاش نگاه کردم و دیدم که امضا و اسم شرکتش رو روی چند خط مینویسه .
آروم دستمو گذاشتم روی شونه ش و میتونستم حس کنم که زیر لمس من بدنش سفت شد .
یه لبخند کوچک شیطانی روی لبام اومد.
اوه...هری،هری...
"مالوری ، تمومش کن، من نمیتونم تمرکز کنم وقتی تو این کارو میکنی ..."
اون گفت ، صداش حالا بیشتر خش دار بود. هنوزم چشماشو از روی برگه ها برنمیداشت . لعنتی ، هری.
خم شدم جلوتر و در گوشش زمزمه کردم
" اوه واقعا ، آقای استایلز.."
" و-واقعا ، تمومش ک-کن... "
اون با لکنت گفت . عاشق تاثیری بودم که روش میذاشتم .
دستمو یه کم پایین تر بردم تا جایی که دستام روی یقه ی پیراهنش بودن. یکی از دستامو کردم توی موهای فرش و آروم کشیدمشون در حالی که با اون دستم دو تا دکمه ی اول پیراهنشو باز میکردم . شنیدم که یه ناله از دهنش اومد و این باعث شد حتی جلوتر برم . توی گوشش زمزمه کردم
" ممم آقای استایلز ، خیلی افسرده به نظر میرسی ، نیاز داری که یکم بیخیالشون بشی"
چندتا دکمه ی دیگه هم باز کردم تا اینکه پیراهن سفیدش کاملا باز شده بود و به من یه ویو عالی از بالاتنه ی ورزیده ش میداد .
کارهای کاغذی دیگه کاملا فراموش شده بودن و هری تحت کنترل من بود ، تحت ورد من .
بوسه های کوچک گذاشتم روی فکش در حالی که دستام روی بدنش بالا و پایین میرفتن . به یه نقطه رسیدم دقیقا رسیدم دقیقا زیر گوشش و یه ناله ی زیر و خش دار از از لبای هری اومد .
STAI LEGGENDO
Boss | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] مالوری وایت یک دختر 20 ساله جوان، که تازه کالج رو تموم کرده و زندگی مستقل خودشو شروع کرده. کی میدونست که قراره انقدر سخت باشه؟ اون توی یک آپارتمان کوچک زندگی میکنه و فقط کمی از پولی که از پدر و مادرش گرفته بود براش باقی مونده...