اولین برخورد

1.5K 290 171
                                    

"واقن احساس میکنم چلاق شدم"

هلن غرغر کرد و سمت سوپرمارکت سمت دیگه خیابون رفت

"هی وایستا دختره کله شق"

هری داد زد و هلن طرف دیگه خیابون درحالی که دستشو ب کمرش زده بود وایستاد تا هری هم از خیابون رد بشه

به اصرار هری هلن بعد از پنج روز از خونه بیرون اومد ...حتی دیگه حوصله مدرسه رو نداشت...روز اول بعد از اینکه از بیمارستان برگشتن انقدر مامان و باباش سرزنشش کردن که وقتی به اتاقش برگشت شب شده بود...

بعد اون از اتاقش بیرون نیومد..باباش هر شب میومد تهدیدش میکرد..بهش میگفت باید غذا بخوره و از اتاقش بیاد بیرون ولی قبول نمیکرد..شب ها توی تاریکی اتاق میشست و تا مدت ها به دیوار اتاقش که پر از ستاره بود خیره میشد...

بعد لب پنجره ای که پیچک ها دور لبه هاش پیچیده بودن مینشست سعی میکرد صورت های فلکی رو توی اسمون پیدا کنه..

ولی روشنایی شهر و مخصوصا تابلوی نئونی که بالای ساختمون همسایه روبرویی ایشون نمیذاشت ستاره ها درست و حسابی معلوم شن..و اخر سر با اعصبانیت پنجره رو میبست و توی رختخوابش فرو میرفت و به چراغ نئونی نارنجی چشمک زنش خیره میشد تا وقتی که دوباره خوابش ببره..

صبح وقتی از خواب بلند میشد شازده کوچولو رو میخوند و زالزاک های شیرینی رو که بعضی هاشون حتی به تلخی میزد رو میخورد و اشک میریخت...و بعد دوباره اون چرخه ی همیشگی...

تا اینکه هری امروز اومد دنبالش !مجبورش کرد که دست و صورتشو ک پنج روز نشسته بود رو بشوره و لباس های تمیز بپوشه و بعد باهم اومدن بیرون...

و حالا هری هوس یه چیز شیرین کرده بود و چون زالزالک هاش تموم شده بود مجبور شد بره و بخره
هری زود از خیابون رد شد اومد پیش هلن

"پرنسس احمق"

"من احمق نیستم هری"
و زبونشو براش بیرون اورد

"تو واقن گستاخی" هری غر غر کرد و دست سالمشو که توی گچ نبود رو گرفت و داخل مغازه شدن

هری سمت قفسه های نوشیدنی ها رفت و یه بطری اب سیب برای خودش برداشت

"تو چیزی نمیخوری؟" هری پرسید بهش نگاه کرد
چند وقت بود که شیرینی جز زالزالک  نخورده بود؟ یادش نمیاد دقیق!شاید از وقتی که فهمیده بود هری ترجیح میده زالزالک بخوره و خوراکی های خیلی شیرین رو نخوره!

سرشو تند تند تکون داد
"نه هری فقط یه بطری اب"

" تو جدا باید به خودت برسی،داری خیلی لاغر میشی"
و دوتا بسته چیپش برداشت

"من چیزی نمیخورم هری" هلن  سر هری غر زد
"حرف نباشه" و یدونه روی دست گچ گرفته هلن کوبید

"کله پوک روی گچ ام زدی و دردم گرفت"
و دستش رو عقب کشید
"تقصیر خودته!اخه کدوم ادم بی مغزی به جای رگش تاندون هاش رو میبره؟"

"من همیشه از زیست بدم میومد، هیچ وقت هم نخواستم بفهمم فرق این دو تا از همه چیه"

"اینا ساده ترین چیزها توی زیست ان"

"بلا بلا بلا بس کن هری" هلن با اخم صورتشو برگردوند و رفت سمت صندوق دار

"وایسا منم بیام" هری با صدای بلند گفت بعد اینکه چیپس ها رو برداشت دنبال هلن راه افتاد

هلن به پسر پشت صندوق نگاه کرد
پسر جثه ی متوسطی داشت و موهای کاراملیش  روی پیشونیش ریخته شده بود
چشم های کشیده ای داشت و مثل یه تیله ابی برق میزدن..

هری با لبخند به پسر روبروش خیره شد...اون پسر هم در جواب هری یه لبخند با خجالت زد و پول رو از هری گرفت

هری کیف پولش رو با حواس پرتی توی جیب پشتی شلوارش گذاشت و درحالی ک هنوز به اون پسر خیره شده بود اب سیب و بطری اب و چیپس ها  رو برداشت و با هلن از مغازه بیرون اومده بودن...

هلن  طرز نگاه کردن های اون دو نفر رو برای خودش مرور کرد..

"چشم های قشنگی داشت" هری اروم زمزمه کرد و بسته چیپسش رو باز کرد و یدونه چیپس توی دهنش گذاشت

"اره..واقن چشم های گیرایی داشت"

"میدونی من معتقدم  چشم ها مهم ترین قسمت بدن هستن..حتی از قلب..حتی از مغز ..این چشم ها هستن که همیشه اولین نگاه ها رو حس میکنن و عشق رو میفهمن...تو چشم ها هست که مرده یا زنده بودن آدم ها معلوم میشه.."

هلن سرشو اروم تکون داد و بعد گفت

"شاید..شایدم نه...من بیشتر به لمس ها معتقدم تا چشم ها...بنابر حرف تو،تو اگه یه موش کور باشی هیچ وقت نمیتونی عاشق شی چون چشمی نداری ک عاشقش بشی..من به لمس ها معتقدم..لمس ها همیشه عشق حقیقی رو درک میکنن..."

"شاید...ولی من..اگه روزی عاشق شم..عاشق چشم ها میشم..چشم ها!"

هلن سرش رو سمت دیگه خیابون برگردند اروم با خودش زمزمه کرد
"ولی من...لمس هات رو دوست ندارم...من کلمه هایی تک تکشون رو به زبون میاری رو هم دوست دارم..من ختی سکوت بینمون رو هم دوست دارم..طوری که انگار من دارم حرف های مدفون شده دلم رو زمزمه وار میگم و تو با نت های دل انگیز سکوتت حرف هامو تایید میکنی...اره..شایدم راست میگی..چشم ها فرق میکنه..چشم ها..چشم ها..حتی سبزی زمرد ها هم از چشم های تو معنی  میگیره....راست میگی..چشم ها.."

"هلن؟"

با صدای پسر به سمتش برگشت

"مشتت رو باز کن..."

هری گفت و هلن مشت دست هاش رو باز کرد
"زالزالک بهترین میوه ی دنیاست..البته اگه بتونیم میوه به حسابش کنیم..
چون شیرینیش یه جور خاصه..مثل بقیه شیرینی ها نیست!مزه ای نابه..ناب مثل عشق!
_________________________________
صحرا مریلا فریده صبا..نمیدونید چقد ذوق مرگ شدم وقتی کامنت هاتون رو خوندم.....
:')
دوستتون دارم
روز و شبتون شکلاتی

The girl who loved AgletWhere stories live. Discover now