لجباز

935 231 28
                                    

قدم هاش رو سریعتر برداشت و سمتشون راه افتاد..دلیل این همه کنجکاویه خودشو نمیدونست..

دلش میخواست همزمان بخنده و بعد گریه کنه..

وقتی بهشون نزدیکتر شد متوجه قیافه گرفته لویی شد..اون دست هاشو مشت کرده بود و هری با نوازش کردن موهاش سعی میکرد ارومش کنه

هری دست هایی لویی رو که پشت کمرش گذاشته بود رو توی دست هاش گرفت و بعد سمت خونشون کشید

هلن سمت اسمون نگاه کرد ..آسمون شروع کرده بود به انداختن دونه های اشک یخ زده اش روی زمین و با این کارش دست های بی حس شده ی هلن رو بی حستر از قبل میکرد

وقتی چشم هاش رو دوباره به اون خونه دوخت تونست اون دو تا پسر رو باهم از پشت پنجره بزرگ شیشه ای ببینه..
ناخودآگاه با دیدنشون یاد گوی های شیشه ای افتاد..
انگار اون دو نفر توی حباب شیشه ای دنیای خودشون بودن..اون اکلیل های برفی شکل اطرافشون میبارید و بدن هاشون بهم متصل شده بود.

اونا بهم یه بوسه اسکیمویی کیوت دادن،هلن لبخندش تلختر شد،لویی اون پسر شیطون شیطنت هاش برگشته بود و به هری اجازه نداد که لب هاش رو ببوسه و  به طرف دیگ خونه فرار کرد..
هری اخمی کرد  و سرش رو تکون داد و اون پرده زرشکی رنگ رو کشید

نمایش تموم شد..!

هلن با درد به پنجره ای که پرده اش کشیده شده بود نگاه کرد،اون میدونست باید فراموشش کنه..
ولی یه حس مزخرف و عیجب تو دلش بود
و اون حس بهش اجازه نمیداد ک فراموشش کنه
اون برای دوست داشتن هری با خودش لج کرد..
لج کرد تا فراموش نکنه..
لج کرد تا دوستش داشته باشه
لج کرد تا شاهد عشق هری باشه..

_____________________________________
میدونم خیلیا با دیدن اینک من این کتابو اپ کردم میخوان از وسط نصفم کنن..اما این کتاب تنها چیزیه ک داره کمکم میکنه!

The girl who loved AgletDove le storie prendono vita. Scoprilo ora