حسادت

1.1K 265 77
                                    


"اوه پس گفتی اون پسره کیف پولت رو پیدا کرد و بعد از روی کارت  عضویتت تو کتابخونه پیدات کرد؟"

هری یکمی سرخ شد
" اوهوم!اسمش لوییه"

"لویی.." هلن اروم زمزمه کرد
" ما حتی بعدش با هم دیگه رفتیم به یه پارک و بستنی خوردیم"
"این عالیه"
هری نخودی خندید و موهای بلندش رو پشت گوشش گذاشت
"میدونی 'اون' خیلی کیوت به نظر میاد!اون یه سال از ما بزرگتره و دبیرستانش رو تموم کرده"
"چه خوب" هلن  حوصله اش داشت سر میرفت
" اون توی اون سوپر مارکت کار میکنه"
"اره متوجهش شده بودم هری"
"میگفت مغازه ی باباش هست و میخواد بهش کمک کنه حتی به من پیشنهاد داد میتونم تو وقت های ازادم برم پیشش و باهاش کار کنم"
"این خیلی خوبه"
"معلومه که خوبه!عالیه!"
' از نظر من افتضاحه..' هلن با خودش فکر کرد ولی سرش رو تند تند تکون داد و از سرجاش بلند شد
"کجای میری؟"
"اوممم...دستشویی؟" با یه حالت سوالی پرسید و  بعد کتاب های روی میزش رو مرتب کرد
" تو حالت خوبه هلن؟" هری در حالی ک دست هاش رو دور مچ دست سالم هلن حلقه کرده بود پرسید
"مگه قراره بد باشه؟"
هلن با خشکی پرسید و مچش رو از بین دست های هری با تکون دادن ازاد کرد
"نه..فقط اینکه.."
ولی هلن بی توجه به 'اون' سمت در کلاس رفت و از کلاس خارج شد..
طول راه رو دویید  و خودش رو به دستشویی رسوند...
"اون حق نداره..حق نداره به کسی ب جز من توجه کنه...اون این حقو نداره...حق نداره به اون پسره ی بیچ توجه کنه"
هلن با صدای بلند اینو گفت و بعد سمت سینک خم شد  و اب رو روی صورتش پاشید
"حق نداره.." ایندفعه واقن داد زد..جوری که باعث شد همه ی دختر های اطرافش توی اونجا بهش بد نگاه کنن
"من..من...من حسود نیستم..نه..من اصلا حسود نیستم..من فقط دوست ندارم کسی لمس هات رو بفهمه..دوست ندارم کسی بفهمه چقدر تو مهربونی...من دوست ندارم کسی توجه های تو رو داشته باشه!نه نه نه!تو این حقو نداری  دوست جدید پیدا کنی!تو چطور جرئت کردی؟من همینجوری تو رو ندارم!حالا یکی دیگه هم اضافه شده ..لعنتی!"

هلن داد زد و گله کرد.. از عالم و آدم گله کرد...اون حسودی نمیکرد..فقط به کسایی که هری رو میشناختن حس خوبی نداشت!لعنتی!هلن حتی از کسایی که هری رو میشناختن هم بدش میومد!

___________________________
دیوونه وار دارم مینویسمش...

The girl who loved AgletWhere stories live. Discover now