هیچ وقت

1K 208 100
                                    

"پس چرا نیومدن هری؟"

هلن از هری پرسید و بهش خیره شد.

"اونا قطعا برای اولین اجرای دخترشون خودشون میرسونن هلن،نگران نباش."

هری به هلن دلگرمی داد و شروع به نواختن فلوت توی اون سالن پر از 'آدم 'کرد.

احساس های مختلفی درون هلن توی اون لحظه ظهور کرد.صدای نفس های هری وقتی که از اون لوله ی نازک طلایی رنگ بیرون میومد باعث میشد هلن هر لحظه بیشتر از قبل احساساتش رو پیدا کنه.

"Hello darkness, my old friend 

سلام تاریکی دوست قدیمی من

I've come to talk with you again

آمده ام تا دوباره با تو سخن بگویم

Because a vision softly creeping

برای یک نگاره که به آرامی می خزد

Left its seeds while I was sleeping

که تخم هایش را زمانی که خواب بودم گذاشت

And the vision that was planted in my brain

و نگاره ای که در مغزم کاشته شده بود"

  هلن به اندازه سال ها احساس دلتنگی کرد.

دلتنگی چنگ هاش رو سمت گلوش انداخت و چنگ زد و چنگ زد  و چنگ زد.

دلتنگ خونواده اش شد،نگاه گرم و خسته باباش،دست های نرم و لطیف مامانش.دلتنگ مهربونی های بی حد و اندازه ی هری[با اینکه هری کنارش نشسته بود]،حتی دلتنگ خودش.

" Still remains

هنوز مانده است

Within the sound of silence

همراه با صدای بی صدایی

In restless dreams I walked alone

در خواب و رویا های بی قرار تنها قدم زدم

Narrow streets of cobblestone

خیابان های تنگ کابل استون

‘Neath the halo of a streetlamp

پایین هاله نور چراغ خیابانی

I turned my collar to the cold and damp

گریبانم را به سوی سرد و نمناک برگرداندم

When my eyes were stabbed by the flash of a neon light

زمانی که چشم هایم با نور فلش چراغ نئونی ضربه خورد

The girl who loved AgletDove le storie prendono vita. Scoprilo ora