لویی:هری من 4هفته دیگه زایمان میکنم
(دوستان در اصل حاملگی برای تک قلو ها 40 هفته طول میکشه.ولی لویی چون دوقلو داره زایمانش رو جلوتر تصور میکنه که درکل درستم هست)
هری:میدونم بیبی بوی
لویی:تو باید قبل از اینکه من بمیرم به دیدنم بیای
هری:باشه ولی من شک دارم که تو بمیری
لویی:البته که من میمیرم
لویی:من قراره 2تا بچه ی گنده رو از اون سوراخ تنگ بدنیا بیارم معلومه که قراره بمیرم
هری:نه تو نمیمیری بهت قول میدم
هری:نایل بهت اجازه نمیده بمیری
لویی:در واقع من میخواستم درمورد اون باهات حرف بزنم
هری:چیه؟
لویی:من نمیخوام نایل تو اتاق زایمان کنارم باشه
هری:یعنی میخوای خودت تنها باشی؟
لویی:نهههههههه
لویی:من میخوام تو کنارم باشی احمق
هری:اوه
لویی:مگر اینکه تو نخواهی باهام بیای
هری:نه من میخوام بیام
لویی:خداروشکر
لویی:خوبه
---------
نایل:تو هفته ی دیگه میای اینجا؟
هری:اره برای چی؟
نایل:چون مواظبت کردن از لویی واقعا سخت شده
هری:اره من خیلی زود اونجام
نایل:خوبه
هری:لویی الان چطوره؟
نایل:خیلی خیلی گنده
هری:اوه
نایل:اون حتی به سختی میتونه راه بره
هری:مراقب اون و خودت باش تا هفته ی آینده من برسم
----------
لویی:فک کنم قراره یه همسایه جدید داشته باشم.یه ماشین اسباب کشی پایین خيابونه
لویی:امیدوارم اونا آدمای بدی نباشن
هری:من مطمئنم همسایه ی جدیدت آدم خوبیه
لویی:چی؟
هری:هیچی
هری:حالت چطوره؟
لویی:خوبم
هری:لویی!!!!!
هری:تو داری بهم دروغ میگی؟
لویی:اره
لویی:پاهام دارن منو میکشن
لویی:و اینقد شکمم بزرگ شده که حتی نمیتونم به تنهایی از جام بلند شم
هری:پسر بیچاره ی من
لویی:نه من خوبم
هری:بازم دروغ میگی
هری:نایل این چند روز همیشه سرکار بوده و تو تنها تو خونه بودی و این خوب نیست اصلا
لویی:مشکلی نیست
لویی:من میتونم از پس کارای خودم بربیام فعلا
هری:فعلا؟
لویی:اره وقتی دوقلوها رو به خونه بیارم واقعا به کمک احتیاج دارم
هری:اوه
YOU ARE READING
Baby Boy(Larry Stylinson)
Fanfictionلویی به شماره ی اشتباهی پیام میده و زندگیش عوض میشه.