لویی:هری؟
هری:لویی؟
لویی:من میخوام تو اینجا باشی
هری:منم میخوام که اونجا باشم
هری:اما من بهت قول دادم که قبل از زایمانت بیام پیشت
لویی:حالا که درمورد زایمان حرف زدی
لویی:من شنیدم که اون خیلی دردناکه
لویی:اون واقعا دردناکه؟
هری:ا...
لویی:اوه خدای من نه
هری:نه نه نه اون مشکلی نداره
هری:اون زیادم طول نمیکشه و بد نیست
لویی:فک کنم حق با تو باشه
هری:خب درمورد اسم براشون فکر کردی؟
لویی:خب من فک میکنم اولیویا(olivia)و اوون(owen) خیلی کیوت هستن
هری:درسته
لویی:اما اگر اونا وقتی بزرگ شدن منو بخاطر این اسمها سرزنش کنن چی؟
هری:اونا نمیتونن تو رو سرزنش کنن
لویی:میتونن
لویی:نوجوونا قابل پیش بینی نیستن
هری:میدونم
هری:من تا 5سال پیش یکی از اونا بودم
لویی:لازم نیست طعنه بزنی هررررررررییییی
لویی:من خودم یه نوجوون وحشتزده هستم که از زایمان میترسم
لویی:ببینم سوراخ من برای همیشه پاره و درب و داغون میمونه؟
هری:من شک دارم که اینطور باشه
هری:همه چیز بعدا خوب میشه
لویی:اگر نشه چی؟
لویی:من میتونم بمیرم
لویی:خیلیا موقع زایمان میمیرن
هری:اره
هری:اما فقط اونایی که مشکل جسمی دارن.نه تو
لویی:شاید من بیماری قلبی دارم
هری:تو بیماری قلبی داری لویی؟
لویی:نه اما میتونم داشته باشم
هری:لویی
هری:بیبی
هری:فرشته
هری:تو خوب میشی.نگران نباش
لویی:باشه پس من بهت اعتماد میکنم هری استایلز
هری:باشه منم بهت قول میدم لویی استایلز
لویی:اما فامیلی من استایلز نیست
هری:اوپس
--------هری:حدس بزن چی شده نایل؟
نایل:چی شده؟
هری:من برگه ها رو امضا کردم
هری:اون گفت احتمالا تا چند هفته دیگه میتونم بیام اونجا
نایل:واو
هری:واو
VOUS LISEZ
Baby Boy(Larry Stylinson)
Fanfictionلویی به شماره ی اشتباهی پیام میده و زندگیش عوض میشه.