مامان خانوم ،تو چه عجب؟!

533 106 1
                                    

:((ششششش سر و صدا نکن))وقتی از اتاق خارج میشد آروم زمزمه کرد. رو نوک انگشتامون از پله ها پایین میرفتیم.هیولاهای کیک خوار،حمله...

:((من جلوتر میرم)) به کیونگسو که جلوم بود پیشنهاد دادم.

:((آه البته،بعدشم به بهونه ی اینکه از چیزی ترسیدی بپر روم،مگه نه؟)) خونه واقعا خیلی تاریک بود لامصب.

:((خداروشکر که سالم و سلامت رسی..واهاهاهاییییییی این چیهههههه؟؟))

:((عآآآآآآ چخبره باو؟))

:((هاهاهاهاها)) سه صدا قاطی هم شدن.پ اینی که داره قهقهه میزنه کیه؟؟

من که نبودم،منبع صدا هم نزدیک نبود بنابرین کیونگسو هم نمیتونه باشه.وقتی تو یه لحظه طرف مقابل نور چراغ قوه ی تو دستشو به سمت صورتش گرفت ،کیونگسو فریاد کشید و سرشو تو بغلم قایم کرد.

:((مامان؟؟!!!)) تو چه عجب زن؟؟نصفه شبی..

:((چی فکر کردی گل من؟؟)) وقتی چراغارو روشن کرد کیونگسو هم کم کم از جایی که توش سنگر گرفته بود خارج شد.

:((ننه فازت چیه با چراغ قوه تو خونه میگردی؟؟))

:((دارم فانتزی بازی در میارم فرزندم.ببین چطور ترسیدن آهآهاهاها...))

در حالی که قهقهه میکشید از کنارمون رد شد و به اتاقش رفت.

:((همچین بگی نگی دارم از مامانت خوف میکنم))ظاهرا کیونگسو هنوز از شوک در نیومده بود.

:((گاهی منم ازش میترسم.)) کیونگسو رو یکی از صندلی ها نشست و منم سریع یه لیوان آب به دستش دادم.

بعد از اینکه لیوانو بهم برگردوند دوباره تو همون لیوان برای خودم آب ریختم و خوردم؛از جایی که لبای اون خورده بود!

وقتی من داشتم کیکو میبریدم اونم آبمیوه هامونو میریخت.کارامون که تموم شد من سینی رو برداشتم و گفتم:((ایندفعه من از جلو میرم.))

با سرش تاییدم کرد و چند قدم عقبتر از من به راه افتاد.

خدارو شکر بدون بروز هیچگونه مشکلی به اتاقمون رسیدیم.«اتاقمون»!! اتـــــــــاقـــمـــون!!! من آرومم...

از یه طرف کیکارو میخوردیم و همزمان تو اینترنت میچرخیدیم.

:((تویتر اینا داری؟؟)) وقتی سوالمو شنید سرشو به نشونه ی منفی تکون داد .

:((اهل بازی با کلمات نیستم.اهل نوشته های کوتاه هم که اصلا...)) تو این دو جمله ی کوتاهشم کلی مفاهیم ادبی وجود داشت ولی بگذریم...

:((فیسبوک؟)) یه نگاه«مسخرم کردی؟!» بهم انداخت:((ویبو؟)) صورتشو جمع کرد و دوباره سرشو به نشونه ی نه تکون داد.

:((اون خیلی پیچیده بود،سر در نیاوردم حقیقتش)) حرفش حقه چون منم هنوز ازش سر در نیاوردم.

SecretNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ