"افسار گسیخته "

4K 196 6
                                    

-بیا اینجا بشین ماری
آنه با دستش سمت مبل های گرون قیمت سفیدش اشاره کرد من سرمو انداختم پایین و رفتم نشستم رو مبل احساس میکنم لباس هام برای اینجا بودن زیادی ساده و عادیه برای همین اصلا احساس راحتی نمیکنم مخصوصا با توجه ب اینکه هیچی از همه ی این قضایا نمیدونم
- خب بزار از اینجا شروع کنم ماه پیش من تدارکات امروز و چیدم قرار بود امشب جشن نامزدی پسرم باشه ولی اون ابله افسار گسیخته همه چیز رو حدود دو هفته پیش خراب کرد اون سامانتا رو حسابی عصبانی کرد تا اینکه اونا بهم زدن
من از دوهفته پیش شروع کردم ب گشتن تا دختری رو پیدا کنم ک مناسب ازدواج موقتی با پسرم باشه
تا اینکه من عمو ی تو رو تو مراسم خیریه دیدم .
من داشتم با تعجب ب آنه نگاه میکردم این خیلی زیادی بود خب اینا یعنی چی این یعنی من باید چیکار کنم براشون .نگاه های گیجم ب آنه فهموند ک باید بیشتر توضیح بده
- ببین ماری تو مراسم خیریه من حالم بد شد چون طبق معمول ادوارد زیادی روی اعصابم راه رفت ب خاطر همین من رفتم تو حیاط دقیقا جایی ک عموت داشت چمن هارو میزد اون داشت با تو راجب اینکه نتونسته شهریه ی دانشگاه تو بده حرف میزد اون واقعا ناراحت بود همون موقع بود ک من این فکر ب ذهنم رسید
آنه با کلافگی دستاشو تو هم مشت کرد و ادامه داد
- من ب هیچ وجه نمیتونم این نامزدی و ازدواج و کنسل کنم حتی اگه مجبور باشم اون دختر و خودم انتخاب کنم و ادوارد فقط باایسته و نگاه کنه
من دلم یه لحظه واسه اون پسر بیچاره سوخت اون حتی قدرت تصمیم گیری برای موضوع و نداره ولی یهو مثل آدم برق گرفته شدم پریدم جلوتر و لبه ی مبل نشستم
- یعنی شما میخواید ک من
زبونم بند اومد حتی از ب زبون آوردنش ترسیدم
-بله ولی لازم نیست انقد شکه بشی تو اگه نمیخوای میتونی همین الان از این خونه بری و دیگه نیایی ولی ب این فکر کن ک تو فقط یه مدت خاص ب عنوان عروس تو این خونه میمونی بعدش میتونی بری دنبال زندگیت من تو این مدت هم ب عموت کمک میکنم ک یک شغل شرافتمندانه داشته باشه
هم تو میتونی تحصیلتو ادامه بدی
آنه از رو مبل بلند شد چهره اش خیلی جدی بود ولی در عین حال هیچ احساسی از حرف هایی ک میزد نداشت اون رفت و منو تو سالن تنها گذاشت
ب محض رفتن اون عمو اون در شیشه ای رو باز کرد و سیگارشو پرت کرد تو حیاط و با عجله اومد تو
اون اومد و رو به روم رو زانو هاش نشست
-ماری حالت خوبه دخترم ؟
من نمیدونم چهره ام الان چطوریه ولی حتما طوری هست که عمو رو حسابی نگران کرده
- ماری این فقط درحد یه پیشنهاده اگه تو بگی نه همین الان از اینجا میریم ولی تو میدونی من نمیتونم شهریه رو پرداخت کنم و اینکه من فکر کردم میتونم بعد این همه سال یه شغل شرافتمندانه داشته باشم
اون دوباره با اون چشمای کوچیکش منو نگاه کرد و ادامه داد
- اصلا ما بیخیال این میشیم من خیلی احمق بودم ما از اینجا میریم همین الان فقط خواهش میکنم تو گریه نکن
عمو دستش رو کشید روی گونه هام من تا الان نفهمیدم ک داشتم گریه میکردم من خیلی وقته ک گریه نکردم من دختر شادی ام پس چرا دارم گریه میکنم ؟ این اجبار نیس این فقط یه پیشنهاده من میتونم بگم نه و همین الان از خونه برم بیرون ولی این تنها کاریه ک من میتونم برای عمو بکنم اون دو هفته است ک داره راجب یه فرصت خوب حرف میزنه و این همون فرصته از نظر من چرته ولی عمو ب این دلبسته پس من
- من انجامش میدم
عمو چشماش گرد شد و یه صدایی شبیه چی گفتی از دهنش اومد بیرون من اشکامو با پشت دستم پاک کردم و سعی کردم صدام محکم باشه
- من اینو اجامش میدم عمو به خاطر هردومون
- ولی ماری تو حتی اون حرومزاده رو ندیدی واین خیلی احمقانه بود ک من میخواستم تو رو دست اون پسره ی احمق بسپرم
-عمو تو میدونی ک من میتونم از خودم مراقبت کنم و من حتما اینکارو انجام میدم اونطوری ک خانم آنه گفت این شت فقط موقتیه
عمو ساکت شد و نگام کرد بعد از چند ثانیه عمو از رو زانو هاش بلند شد و ایستاد دست من و گرفت پس منم ایستادم
- تو برای من خیلی مهمی ماری من ب هیچ وجه نمیزارم ک تو اذیت بشی حتی اگه ازت دور باشم هم مواظبت هستم تو اینو میدونی مگه نه
- من مثل یک دختر بچه ی لوس سرمو تکون دادم و خودمو انداختم تو بغل عمو اون دستاشو دور کمرم حلقه کرد من داشتم از بغل تنها مرد زندگیم آرامش میگرفتم و همزمان داشتم فکر میکردم من نمیتونم اینارو هضم کنم ولی میدونم این عمو رو خوشحال میکنه پس انجامش میدم حالا این آقای ادوارد هرشکلی ک میخواد باشه .در خونه با صدای شدیدی باز شد من از بغل عمو پریدم و پشت سرش قایم شدم اون مرد قد بلندی ک از تو راهرو اومد سمت سالن خیلی عصبانی بود موهای حالت کوتاهش ک خیلی شلخته حالت داده شده بود اون یه پیرهن مشکی تنش بود و یه شلوار خیلی تنگ مشکی من دیگه وقت نکردم ک به جزئیات صورتش دقت کنم چون اون چنان دادی زد که حاضرم قسم بخورم ک شیشه ها لرزیدن
- مامان خانم آنه تشریفتو بیار میخوام ببینم اون دختری ک میگفتی میتونه منو خوشحال کنه کدوم گوریه
اون حتی متوجه حضور ماهم نشده بود .آنه از طبقه ی دوم با قدم های شمرده پله هارو میومد پایین ک انگار اصلا براش مهم نبود ک پسرش داره سرش داد میزنه و با لحن بی ادبی بهش توهین میکنه
- خوش حالم ک اومدی ادوارد من میتونم ماری رو بهت معرفی کنم
آنه با دستش ب من اشاره کرد و عمو منو از پشتش درآورد و ب سمت جلو هول داد .ادوارد با چشماش منو حسابی براندازی کرد اون از پاهام شروع کرو و وقتی ب صورتم رسید یه نفس عمیق کشید من داشتم میدیم ک پره های دماغش از شدت عصبانیت باز شد و چشماش رو روهم فشار داد
- اوووو ماری زیبا میتونی بگی قیمتت چنده تا من دوبرابرشو حساب کنم و بعدش بشینم و با لبخند نگاه کنم ک داری از زندگیم میری بیرون ؟
من خشکم زده بود این دراز بد قواره داره چی بلغور میکنه واسه خودش ....
______________________________________
😏😏😏😏 خب خب خب
چی فکر میکنید
من این پارت و تو پارک نوشتم 😂😂😂😂امیدوارم لذت ببرید قسمت های مهیجی در پیشه اماده ی یک شروع طوفانی باشید 😎😎😎😎😎فف و ب دوستاتون معرفی کنید تا پارت هارو سریع تر بزارم
مرسی عشقولی هام 😚😚❤

Do not say me No (+18)                                              Harry StylesWhere stories live. Discover now