داستان از نگاه ادوارد ؛
با کلافگی در اتاق و بستم این مامان داره شورش و در میاره .این دختره دیگه خیلی زیادیه ،البته ک اون زیادیه اون خیلی خوشگله و حاضرم قسم بخورم همه ی زیباییش طبیعیه اون لعنتی با اون لبخند زیباش من مطمئنم ک بهش زل زدم و این افتضاحه من خیلی وقته تحت تاثیر زیبایی هیچ دختری قرار نگرفتم آخه اون لعنتی ها همشون عملی ان
اونا حتی ب بدنشون رهم نمیکنن ولی اون دختر من مطمئنم ک بزرگی باسن و سینه هاشم طبیعیه .مامان گفت اون ب خاطر پول قبول کرده ک اینکارو بکنه پس اون انقدری پول نداره ک خرج این عمل های سنگین بکنه
اون دختر وقتی تو بغل اون مرد خیکی بود طوری ک دست های اون مرد دور کمرش حلقه شده بود من چرا خودمو جای اون مرد تصور کردم من حتی تو تصوارتم دیدم ک دستمو رو کمرش میزارم و اون چقد خوب بین دوتا دستم جا میشه
من چه مرگم شده من مست نیستم من فقط نمیتونم بهش فکر نکنم اون خیلی خوشگله و این داره عذابم میده چون من باید در مقابل همچین دختری قرار بگیرم و هیچ غلطی نکنم
آخه مامان پیش خودش چه فکری کرده ک همچین دختر بی نقصی رو انتخاب کرده ؟ و حتما خم ازم میخواد ک باهاش رابطه نداشته باشم
این غیر ممکنه اون هیچ حرفی نزده هیچ کاری نکرده هیچ لباس خاص و تحریک کننده ای نپوشیده ولی من دارم خودمو تصور میکنم ک دارم سخت به فاکش میدم و خودمو توش خالی میکنم
من سرمو محکم ب اطراف تکون دادم تا از این فلاکت بیام بیرون من مرد ضعیفی نیستم فقط نمیدونم الان چ مرگمه .من باید ب این فکر کنم ک چطور باید تو صورت اون همه مهمون نگاه کنم و بهشون توضیح بدم که چطور عروسم عوض شده
این حماقت محضه و مامان چطور انتظار داره ک همه این شت و باور کنن
من دارم وسوسه میشم ک برم و اون دختر و دوباره ببینم ولی این خیلی دیوونگیه پس ترجیح میدم برم بخوابم و خودمو از این افکار خلاص کنم ..صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم .ای لعنتی من کلی کار دارم برای امروز درسته این واقعی نیست ولی من هیچ وقت نمیخوام بد بنظر برسم .از رو تخت بیدار شدم مستقیم رفتم حموم زیر دوش درحالی ک داشتم از آب گرمی ک لای موهام میرفت لذت میبردم مسواک و برداشتم و شروع کردم ب مسواک کردن .بعد از زدن افتر شیو و حالت دادن موهام ب خودم تو آینه نگاه کردم .هنوز برای خودم عجیبه و ب این موهای کوتاه عادت نکردم اونا بیشتر از پنج سال بود ک بلند بودن .من یه تیشرت سفید و یک شلوارک طوسی پوشیدم و از اتاقم رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین و رو پله ی آخر متوجه حضور اون دختر شدم و پاهام از حرکت بازموند
اون همه ی شب و رو مبل خوابیده ؟
رفتم نزدیک تر و رو مبل رو به روش نشستم اون واقعا ..من حتی نمیتونم یک کلمه برای توصیفش پیدا کنم طوری ک اون رو پهلوش خوابیده و یک پاشو آورده بالاتر باسنشو خیلی بزرگ تر نشون میده
یه دستشو گذاشته زیر سرش و اون یکی رو روی شکمش موهای هایلایت شدش روی شونه و سینه هاش ریخته من نفهمیدم چقد زمان گذشت ک داشتم نگاهش میکردم فقط با صدای آزاردهنده و همیشگیه کفش های مامان ب خودم اومدم اون اومد و کنارم نشست زیر چشمی بهم نگاه کرد و اونم نگاهشو رو اون دختر دوخت
-تو که دیگه نمیخوای گند بزنی ادوارد ؟
من ب مامان نگاه کردم اون کاملا جدیه اون چطور میتونه این وقت صبح جدی باشه ؟! من مطمئنم همه ی آدما خواب آلو اند
- نه مامان میخوام این شت و هر چه زودتر تموم کنم
با بی حوصلگی گفتم و دیدم ک مامان لبخند زد همینه دلم برای لبخندش تنگ شده بود میدونم ک اون هر کاری میکنه ب خاطر منه ولی کاش اون انقد سخت نگیره. من خودمو سر دادم پایین تر و سرمو رو شونه ی مامان گذاشتم اون یکم تکون خورد ولی بعد آروم دسشو برد بین موهامو شروع کرد ب بازی کردن باهاشون اون میدونه من عاشق این کارشم ما خیلی وقته تو این موقعیت نبودیم و این الان خیلی آرامش دهنده است ما با تکون خوردن اون دختر ب خودمون اومدیم و برگشتیم ب حالت اولمون
YOU ARE READING
Do not say me No (+18) Harry Styles
Fanfictionعشق میتونه یک اشتباه باشه یا یک حقیقت دربند گناه.♡عشق میتونه تکرار بشه و عشق قدیمی رو تصحیح کنه یا اثباتی باشه برای درست بودنش ☆¡¿