"جرات یا حقیقت "

4.7K 161 33
                                    

د. ا . ن . ماری

هنوز نمیتونم فکر دوشب پیش رو از سرم بیرون کنم اون لعنتی خیلی خوب فقط اگه پسرا نمیومدن

ولی نمیتونم از این بگذرم که بودن با اونا خیلی خوبه و کلی خوش میگذره
دیروز رفتیم به دهانه ی آتشفشان و لویی هم اونجا به جمعمون اضافه شد
هری و لویی هیچی بروز نمیدادن انگار نه انگار که بینشون یه چیزی بوده بقیه هم همینطور انگار تنها کسی که براش این موضوع مهم بوده من بودم
اونا فقط مثل دوتا دوست رفتار میکردن
این خیلی خجالت آور بود که لویی متوجه نگاه های مشکوک من شد و خیالم و راحت کرد

- ما دیگه خیلی وقته از این گذشتیم ماری

من واقعا راجب این موضوع گیج شدم اول اینکه مدام به خودم میگم که این موضوع به من ربطی نداره درسته من با هری میخوابم ولی ما هیچ تعهدی به هم نداریم ازدواجمون هم که واقعی نیست
گرایش جنسی هری که برام اثبات شده است لو هم که خودش همه چیز و برام توضیح داد ویادمه که همین چند روز پیش تو مسیج هاش گفت هری عشق اونه
ولی الان خیلی خونسرد میگه ما از این گذشتیم

لو باید با خودش صادق باشه .اینا همش تقصیر آقای استایلزه که اونا از هم دورن و دارن اذیت میشن
البته اینم خیلی به نظر نمیرسه انگار اونا واقعا از این مسئله گذشتن به قول هری الان دوسال میگذره و زمان ،این قول لعنتی همه چیز و میبلعه و به دست فراموشی میسپره

دیروز وقتی نزدیک به دهانه ی آتشفشان بودیم و داشتیم مواد مذاب رو نگاه میکردیم که چطوری آروم جلو میان ولی انقدر نابودگرند که هرچقدر هم سریع فرار کنی بازم دیره همه چیز و میسوزنه این حقیقت اشک تو چشمام جمع کرد و یاد خانواده ی نداشته ام افتادم اینکه منم مقل این گل های کوچیک زیر مذاب روزگار سوختم و از خیلی چیزها محروم موندم . هری دست هامو گرفت و در گوشم زمزمه کرد

- تو همیشه دختر کوچولو و مهربون من میمونی

نمیدونستم چه حسی باید داشته باشم هنوزم نمیدونم .مغزم دیگه نمیتونه این چیزها رو تجزیه و تحلیل کنه .الان تقریبا یک هفته میشه از اولین باری که اون رو دیدم و احساسم تو هر روز این یک هفته متفاوت بوده
این همه اتفاق تو این یک هفته افتاده .ازدواج بدون آشنایی با هری .قرداد مسخره ای که آنه مجبورم کرد امضاء کنم و نزارم هری راجبش بدونه.و از همه بیشتر این ماه عسل یک هفته ای !
فهمیدن راجب رابطه ی هری با لویی ، عشقشون
جدایشون و فهمیدن اینکه هری چقدر پسر حساس و شکننده ایه .اینکه چقدر سختی کشیده و مطمئنم الان به چشم یک دوست همیشگی داره نگاهم میکنه اون هیچی از من نمیدونه اینکه تو دلم چه خبره
اینکه من دختر شادی ام ولی تو یک لحظه غم دنیا تو سینه ام جمع میشه و امکان داره مثل همین آتشفشان فوران کنم
دیگه فکر خیال بسه سرم رو تکون دادم و رفتم جلوی آینه به مژه هام ریمل زدم و رژلبم و تمدید کردم
امروز آخرین روز تو جزیره است و ما فردا از اینجا میریم
امیدوارم امروز یک روز طلایی باشه
لباسم و تو آینه مرتب کردم سینه هام خیلی معلومه ! این لباس هم مشکیه و این بدترش کرده ولی خب من هرچی که بپوشم نمیتونم سینه هامو بپوشونم وهمین طور باسنم رو حتی با این بلیز وشلوار ساده ی مشکی
هری هنوز تو حمومه اون مثل مرغابیه همش تو حمومه

Do not say me No (+18)                                              Harry StylesWhere stories live. Discover now