Chapter Six: نفرت

55 4 1
                                    

"اومدی برام قصه بگی بخوابم قد بلند؟"

بدنمو رو دیوار کشیدم بالا و سرپا وایسادم

چرا اینجا تاریکه مگه اتاق نیست؟چراغی چیزی نداره؟اصلا اتاقه؟چرا چشمای اون عوضی اینقدر برق میزنه اینجا؟محض رضای فاک یکی به من بگه اینجا چه خبره؟

کف دستاشو بهم سابید

"تو دهن داری آقای چشم قشنگ؟"سرمو کج کردم

تق تق!!صدای کفش فقط صدای کفش بود نه حرفی بود و نه دستوری فقط صدای اون کفشای کوفتی که باعث میشد عصبانی بشم طوری که دلم بخواد صورت جذابشو با دستام خورد کنم.
"دهنتو ببند!!" با قاطعیت سرم داد کشید

"باشه باشه من ساکت میشم" دستامو زدم بهم دیگه و لبامو از هم باز کردم.

"ولی نه تا وقتی که بگی چرا اینجایی"

لبخند دندون نمایی رو لبم نشست خدایا من عاشق عصبی کردنش بودم.چشماش یهو از دیدم خارج شد این یعنی اینکه تو اتاق هیچی دیگه معلوم نبود.هیچی.

"میخوام از اول شروع کنم" اون گفت

"عاههه همچی اولش کسل کنندس برو سر اصل مطلب"

خیلی خب باشه میدونم زیادی داشتم حرف میزدم ولی دست خودم نبود من هنوزم کارای اونو یادمه

"گفتم.دهنتو.ببند"

شمرده گفت ولی رو کلمه "ببند" تاکید کرد و تقریبا با فریادی که زد تونست بدنمو بلرزونه
تنها کاری که در توانم بود رو انجام دادم ساکت شدم

"من هرولدم"

خودشو معرفی کرد اون شاهزاده ی گمشده ی فاضلابه؟اوه اگر هست پس خیلی شبیشه
بخاطر فکرم پوزخند زدم و اون نگاه تیزی بهم انداخت.تقریبا داشتم ذوب میشدم چرا من اینقدر حساس شدم؟

"هرولد ادوارد استایلز"

حس افتخار رو میشد تو تک تک کلماتش حس کرد!

وقتی دوباره دورم قدم زد انگشتاشو رو شونم بازی داد.

"کسی که تمام لندن ازش میترسن"

تق تق!

"کسی که تمان جهان ازش میترسن"

"خب من نمیترسم دیک هد!"

باید خفش میکردم خدایا باید اینکارو میکردم

"خب آره تو منو به اسم نمیشناسی"

جلوم وایساد و دستشو گذاشت رو زانوهاش تا با خم شدنش صورتشو رو به روم قرار بده.تو چشمام زل زد.

"یادت میاد کریسمس سال قبل 28تا جنازه اومد دم کمپتون که یکی از اون جنازه ها عموی عزیزت دانتر بود؟"

"اوه نه تو اینکارو نکردی" بدون اینکه خودم بخوام به پشت قدم ورداشتم و سعی کردم ازش فاصله بگیرم البته قبل از اینکه بفهمم اتاق خیلی کوچیکه و هیچ راهی واسه فرار یا حتی دور شدن نیست.

WIND (Sexual Contents)Where stories live. Discover now