پچ پچ همش صدای پچ پچ میومد واسم عجیبه که چطور با اینکه قطر در اتاق ها زیاده و چوب خیلی مقاومی تو ساختشون به کار برده شده به این راحتی صدا رو از خودشون عبور میدن.
دستامو تا بالای سرم کش دادم در حالی که بدنم بین ملافه ها داشت میچرخید حس گربه ای رو داشتم که بعد از 400مایل راه رفتن بهش اجازه دادن استراحت کنه.وقتی بدن خستمو به اندازه کافی کش و قوس دادم و پاهامو بالا آوردم بعد خیلی راحت گذاشتم مثل پرگار رو تشک فرود بیان.خوبه دارم با اینجا کنار میام..البته تا حدودی.
کمی سرم رو به طرف راست زاویه دادم که باعث شد چشمم به سینی صبحانه ای که رو میز کوچیکی کنار تخت بود بیوفته.هرچیزی که میشد برای صبحانه بهش فکر کرد تو اون سینی بود از پنکیک گرفته تا املت مرغ و آب کیوی.خب من تو کمپ هم صبحانه مجلل میخوردم ولی معمولا مجلل ترینشون آب پرتقال و تارت توت فرنگی بود نه تارت 4 یا شایدم 5تا میوه مختلف!
با لبخند بزرگی از سینی اسقتبال کردم و به محض اینکه خودمو به اندازه کافی بالا کشیدم سینی رو روی پاهام قرار دادم.
درگیر بریدن آخرین تیکه از ژامبونم بودم که در باز شد.خانوم پیری که حدس میزدم باید اسمش "خانوم براند" باشه جلوی در ظاهر شد.
"معذرت میخوام من فکر نمیکردم کسی بیاد تو اتاق"
پاهای بازمو جمع کردم و زانوهامو به شکل چهار روی هم قرار دادم حتی نمیخوام فکر کنم که اون پیرزن چی دیده.
چشمامو بخاطر خجالت رو هم فشار دادم.
"اوه نه بچه ی عزیزم راحت باش"
در حالی که میگفت به سمت من و تخت قدم ورداشت وقتی بهم رسید کنارم نشست و با دستاش صورتمو قاب گرفت
بخاطر این کارش خودمو عقب کشیدم انکارش نمیکنم شک شدم کدوم پیر زن میاد صورت یه دختر مثه منو الکی بین دستاش میگیره؟اوه خدای من نکنه اون لزبین پیره؟هولی شتتتت!
خودمو تو بالش فشار دادم چون اگر واقعا چیزی که تو فکرم بود اتفاق میوفتاد خودمو از جاهای نادرست آتیش میزدم
"چیزی نیست نترس من کاریت ندارم"
سرشو انداخت پایین و با انگشتاش بازی کرد.
"میتونم بپرسم برای چی اینجایی؟"
صدام اروم بود نمیخواستم حالش ازم بهم بخوره اونم تو روز اول هرچی باشه اون یه جورایی خانوم این خونس.
لباشو از هم باز کرد تا چیزی بگه ولی صدایی که تو خونه پیچید جفتمون رو ساکت کرد:
"سم تو دیوونه شدی؟این احمقانس!"
صدای بلند هری توی تمام خونه پیچید و به گوش همه لطمه زد.
با اینکه نمیدونستم چرا ولی با سرعت جام بلند شدم خانوم براند داشت از پشت سرم داد میزد که از اتاق بیرون نرم منم با بی توجهی بهش بلافاصله بعد از پوشیدن شرتکم از اتاق به سمت صدا هجوم بردم.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
WIND (Sexual Contents)
Hayran Kurguمن بارها تو مغزم گریه کردم و داد زدم و تمامِ چیزایی که تویِ دلم بوده رو بیرون ریختم، اما تو واقیت عملی درکار نیست فقط من و کشتن یه مشت آدم بیگناه و شکنجه دادن وتموم شدن...